#نوستالژی
#خاطره_قدیمی
✍
جناب آقای حسن دهقان(حسن مَدَلی)
🔸به نظرم سال ۷۱ یا ۷۲ بود. بنده پارچه فروشی داشتم کنار خانه پدری روبروی کوچه لوطیا، که آقای حسین گرانمایه که ما به ایشان «اخوی» می گفتیم به من مراجعه کرده و اظهار داشتند: حسن تو که خبرنگار هفته نامه ندای یزد هستی برای خنساء هم بنویس.
گفتم: چشی بنویسم اخوی؟
گفتن: عنوان اون را بنویس:
« زنی اعجاب انگیز در بهاباد » 😁
و ادامه دادن :
این زن به نام خنساء در بهاباد زندگی می کند او هرگز به دکتر نرفته و دارو استفاده نکرده، شناسنامه و فامیل ندارد، از محله باغستان از خانه آقای حاج محمدمهدی اخوان و از قلعه از خانه آقای حاج علی گلشن به پائین نرفته،در اتاقی محقر زندگی می کند که هیچگونه وسیله زندگی ندارد و فقط از مال دنیا یک پتو دارد و یک لامپ صد برای روشنایی! پتو را در زمستان برای روکش و چادر را به عنوان زیرانداز و در تابستان هم پتو را زیرانداز و از چادر به عنوان روکش استفاده میکند.
غذای او را مردم تامین می کنند و چنانچه ظهر کسی برای او ناهار آورده باشد و غذا خورده باشد، غذای کسی دیگر را برنمی دارد و پس میدهد و نمی گوید بگذارید برای شبم.
┄┅┅┅┅❁🌸❁┅┅┅┅┄
🆔
@chantehh