زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۸۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) هر طور شده باید عروسی رو برگزار کنیم... نیما خیلی اصرار داشت زودتر عروسی بگیریم و بریم سر خونه و زندگی‌مون اما به خاطر شرایط بابا مدام عقب انداختیم و حالا هم که شرایط داداش... مامان اومد توی اتاق... _نهال ...حواست کجاست؟ چرا هرچی صدات میزنم جواب نمیدی؟ آقا کاوه قراره بیاد بابات رو ببره حموم... من داشتم نهار بار میذاشتم نیمه کار مونده. بیا برو سراغش... هیچ فلفل و ادویه‌ای هم نزنی که برای بابات خوب نیست...فقط زردچوبه و ی ذره نمک ... پوفی کشیدم... _ اه...خسته شدم از این همه هیاهو و رفت ‌و آمد _عه نهال یوقت عمه و زن داداشت میشنون... عمه ت بنده خدا از وقتی اومده داره به بابات و بچه‌ها میرسه زینبم بنده خدا از روز اول میگفت نریمان رو ببریم خونه‌ی خودمون بابام میاد کمکم میکنه... من طاقتم نیومد. با این حال و روز بابات هرروز که نمیتونستم برم دیدنش و کمکش کنم باباتم دلتنگش میشد... اما الان که اینجا هستند درسته زحمت و کار شماها یکم بیشتر شده ولی خودمون بالاسرشونیم... طفلکی زینب با این حالش چطور می خواست مریض‌داری کنه؟ اون خودش یه پرستار شخصی نیاز داره الان... _وای مامان‌... آدم تا یه کلمه حرف میزنه پشیمونش میکنی... حالا یه چیزی گفتم منظورم آقا کاوه بود که گفتی داره میاد... اونم که می‌دونم داره میاد بابا رو حموم کنه... بنده ی خدا برا کارو زحمت داره میاد حرفی نیست... من کلافه‌م. هوا هم گرمه و به خاطر بابا و داداش دم به دقیقه کولر رو خاموش میکنید مجبورم مانتو تنم کنم، منم که می‌پزم از گرما... _ای مادر... تحملت رو بیشتر کن... طفلکی داداشتم خیلی گرماییه، با این حال نذارش بخاطر بابات داره تحمل میکنه و شرشر عرق میریزه... نسرین مگه کم گرماییه؟ یا خود من؟ مامان جان تحمل کن یکم... ان شاالله خدا اجر و پاداشت رو به موقع بهت میده... آقا کاوه برای مهمونی که نمیاد. داره میاد به کار ما رسیدگی کنه... حالام دیگه ادامه نده ی وقت اون بیرون کسی میشنوه دلخوری پیش میاد... همزمان که مامان از در اتاق خارج می‌شد صدای زنگ آیفون هم بلند شد... حتما آقا کاوه‌ست دوباره مانتوی مناسب پوشیدم و بیرون رفتم با آقا کاوه سلام و احوالپرسی کردم... مثل عموی نداشته‌م ایشون رو دوست دارم مرد مهربون و با محبتی که خیلی خیلی عاشق عمه‌ست و هوای بابا و خونواده‌مون رو داره. با اینکه عمه بچه دار نمیشه اما هیچوقت فکر زن دوم گرفتن به سرش نزده... حتی خونواده‌ی آقا کاوه هم در رابطه با این مساله هیچ دخالتی نمیکنند... عمه همیشه خونواده ی همسرش رو دعا میکنه و میگه همین‌که چند تا بچه‌ی پرورشگاهی رو تحت پوشش قرار دادیم راضی هستند... یه‌بار میگفت مادرشوهرش گفته آدم بچه‌دار میشه که زندگیش بی‌ثمر نباشه، همینکه میدونم کاوه زندگی خوش و خرمی با ماهرخ داره و چندین بچه‌ی بدسرپرست و بی‌سرپرست رو حمایت میکنه یعنی زندگیش ثمر داره... من دلخوشم به خواسته ی بچه‌هام، هرطوری خودشون صلاح میدونن و خوش هستند سر کنند من هم راضیم... خیلی مادرشوهرش رو دوست دارم یه خانم پیر باسوادِ مومن که نورانیت از صورتش می‌باره... هروقت نگاه به صورتش میکنی لبش به ذکر و صلوات می‌جنبه... آدم کنارش حس آرامشی ناب پیدا میکنه... میگن ادم مومن باید طوری باشه که نگاه به صورتش میکنی یاد خدا بیفتی؟ این پیرزن از اون آدماست... جلوه ای از محبت خدا.... عمه میگه پدرِ مادرشوهرش یکی از روحانیون به نام زمان انقلاب بوده که اون زمان به شهادت رسیده... و مادرشوهرش که اون زمان نوجوان و عاشق مطالعه بوده همه‌ی کتب موروثی پدرش رو خونده... برای همینه که خیلی باسواد و باایمانه... و همه ی بچه‌هاش رو مومن و تحصیل‌کرده بار آورده... سمبل ایمان و شخصیت و محبت یعنی خانواده‌ی آقا کاوه ... برای همینه که بابا خیلی دوستشون داره و معمولا میگه همونطور که نگاه به صورت علما عبادته... نگاه به صورت حاج خانم هم عبادته... بیشتر اوقات مادر آقا کاوه پیش مامان‌بزرگمه یا مامان‌بزرگم پیش ایشونه... هر دو معتقدند ما دوتا پیرزن که شوهرامون به رحمت خدا رفتند بهتر هم رو درک میکنیم به جز اخر هفته ها که بچه‌هامون میان پیشمون روزهای هفته رو باهم سر می‌کنیم و مزاحم بچه‌هامون نمیشیم... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨