🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۳۵۷
به قلم
#کهربا(ز_ک)
_حواست به مامان فرشته من باشه... خیلی نسبت به کار خونه وسواس داره...
_چشم خانوم حواسم هست...
به طرف آشپزخونه که برگشت تازه یادم اومد...
_عه راستی پروین... برای تو و شوهرت وپسرت سوغاتی آوردم هروقت اومدی خونه خودم بهت میدم...
_ممنون خانوم... سلامتی شما برامون کفایت میکنه... قربون محبتتون.
سری تکون دادم ... بهم تعارف کرد جلو بیفتم
از کنارش عبور کردم و روی صندلی کنار فرشته نشستم...
میلی به خوردن صبحونه نداشتم اما اونقدر فرشته و پروین اصرار کردند که کمی بیشتر از اشتهام خوردم...
که نزدیک بود بالا بیارم
فرشته که متوجه حالم شد با نگرانی پرسید
_تو مطمئنی باردار نیستی؟
چون حال و احوالت خیلی شبیه حاملههاست...
_ نه بابا... من و نیما هنوز خودمون بچهایم حالا حالاها وقت داریم...
_آخه دیشب که بردیمت بیمارستان دکتر پرسید منم رو حساب حرفی که پریشب گفته بودم با خیال راحت گفتم باردار نیستی...
داروی ارامبخش برای جنین خطرناکه...
البته ازت آزمایش خون گرفتند امروز میرم جوابشو میگیرم...
با تردید پرسید اگه باردار باشی همون نشونمیده دیگه درسته؟
دستام رو به حالت نمیدونم برگردوندم
_من سر در نمیارم
بعد هم طوری که نشون بدم نگرانیش بیمورده لبم رو برگردوندم و لب زدم
_من مطمئنم باردار نیستم
_حالا جواب آزمایشتو به دکتر که نشون بدم خیالم راحتتره
دیگه چیزی نگفتم...
ایستادم و گفتم من صبحونه نیما رو براش ببرم...
سینی صبحونهای که پروین آماده کرده بود رو برداشتم...
همزمان فرشته با نگرانی اشاره به دستم کرد
_پروین بگیر این سینی رو...
من میگم شاید باردار باشی این دختر سینی به این سنگینی برداشته...
سینی روبه دست پروین دادم
پوفی کشیدم و پشت سرش به اتاق رفتم...
میز کامپیوتر کنار اتاق رو نشونش دادم
_بذارش اونجا...
وقتی رفت سراغ نیما رفتم
کبودی زیر چشمش بیشتر شده...
آروم صداش کردم
_نیما جان عزیزم...پاشو سالارم... عشقم... همینطور صداش میکردم که آروم چشماشو باز کرد خواست بدنش رو تکون بده که جیغ خفهای کشیدم
_نه...تکون نخور...
هول شده نگاهم کرد و توی جاش میخکوب شد و فکر کنم همون انقباض بدن باعث پیچیدن درد در بدنش شد...
آخش بلند شد...
کمی به خودش پیچید...
اشکم در اومد... طاقت درد کشیدنش رو نداشتم و پشت سرهم ببخشید ببخشید میگفتم
کمی که آروم شد
چشمش رو باز کرد...
_چرا اینطوری کردی؟ ترسیدم...
سینی صبحونه رو نشونش دادم پاشو برات لقمه بگیرم...
_خداروشکر در هیچ شرایطی از غذا خوردن نمیافتی
بگم پروین دوباره نون بیاره؟
_نه دیگه کافیه...
_نیما اگه بخوام بریم خونه خودمون ازم ناراحت میشی؟
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی
#نهالآرزوها
که الان ۴۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨