🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_نوزدهم #ویشکا_1 بابا روے مبل نشسته مشغول دیدن فیلم بودند سلام سلام دختر بابا چه خبر شایان چرا
با صداے باز شدن در اتاق چشمانم را باز ڪردم بابا در حالے ڪه لبخند مے زد وارد اتاق شد دختر بابا چقدر خوابیدے ! واے خیلے خسته بودم بیا پائیین دخترم همه منتظرت هستند دورهم صبحانه بخوریم بلند شدم تختم را مرتب ڪردم به سمت دستشویے رفتم صورتم راشستم و از پله ها پائین رفتم خواهر چقدر خوابیدے به به چه میز صبحانه اے ویشڪا بنشین با هم صحبت ڪنیم عمه دیشب تماس گرفت تو به شایان گفتے دنیاے من با تو خیلے متفاوت هست هنوز لقمه ے نان را در دهانم نگذاشته بودم دستم را پایین آوردم حرارت بدنم بالا رفت با خودم گفتم شایان هنوز نرسیده خانه ماجرا را ڪف دست عمه گذاشته است مامان دوباره صدایم زد ویشڪا پاسخ سوال من را بده بله دقیقا همین را گفتم چرا باید دنیا تو با شایان متفاوت باشد شایان پسر مناسبے هست چه چیزے از او تو را ناراحت ڪرده است لقمه نان را در دهانم گذاشتم سڪوت ڪردم بعد از چند لحظه شروع به صحبت ڪردم من اصلا دلم نمے خواهد مثل قبل زندگے ڪنم دوست ندارم رفتار هاے ڪه در این چند سال انجام مے دادم را تڪرار ڪنم هدف زندگے ما خرید بهترین لباس ها وخوردن بهترین غذا ها نیست من مے خواهم متفاوت از گذشته زندگے ڪنم بابا نگاهے متعجب به من ڪرد چطور به این نتیجه رسیدے زندگے ما خیلے ارزش دارد پس باید به درستے از آن استفاده ڪنیم و به چیز هاے ڪم اهمیت نپردازیم از روے صندلے بلند شدم به سمت اتاق رفتم در اتاق را ڪه باز ڪردم گوشے را از روے تخت برداشتم و با نرگس تماس گرفتم بعد ازشنیدن چند بوق ارتباط برقرار شد نویسنده :تمنا🌱🌱🥰👍 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---