#سرگذشت_مهسا
#دست_زمونه
#پارت_چهل_پنج
اسمم مهساست متولد61 هستم
درفصل بهاربعداز4 تاپسربه دنیاآمدم.
دکتر روانپزشک باهم خیلی صحبت کردبرام یه سری دارونوشت گفت:اینا رومصرف کن دفعه بعدباپدرت بیا..خلاصه یه مدت که داروهارومصرف کردم حالم خیلی بهترشده بود..بعدازیه مدت جواب آزمایشهای مجیدازپزشک قانونی امدتشخیص داده بودن که مادرزادی دریچه آئورت قلبش گشادبوده وسهل انگاری دکتراباعث مرگش شده..بابام هم پیگیرشکایت ازخانواده ی مجیدشد..اونامیگفتن به هیچ جانمیرسید..ولی بابام گفت من تمام تلاشم رومیکنم..از قضا برگه ی اول اورژانس روگم کرده بودن یعنی بهتره بگم خودشون سربه نیستش کرده بودن..اما بابام باپیگیرهای که کردتونست پیداش کنه ازدکتراشکایت کنه..بعدازچندروزازشورای حل اختلاف برام نامه امدکه مادرمجیدازم شکایت کرده..ومن روازخونه ی خودش بیرون کرده بود..باپدرم رفتیم شورای حل اختلاف من فقط گریه میکردم بابام گفت دخترمن هنوززن اون خدابیامرزچه جوری به خودشون اجازه دادن ازخونش بیرونش کنن..گفتن شماهم شکایت کنیدایشون اختیارخونه خودشون روداره...
ادامه در پارت بعدی 👇
داستانهای_آموزنده
داستانهای_آموزنده
https://eitaa.com/danayi5