سلام اسمم یاسمن دختری جنوبی چون شکم نداشتم فکرمیکرداوایل حاملگیمه باتمام حال بدم نوبتم بود در هفته دو روز حیاط و راه پله هاروبشورم..یه روزکه داشتم حیاط رومیشستم بوی قرمه سبزی مادرشوهرم هوش ازسرم برده بود..رفتم جلوی دراتاق که مثلابگم کارم تموم شده شاید تعارف کنه برم تو!!ولی فقط پرسیدباغچه رواب دادی گفتم اره..بازم دیدم حرفی نمیزنه خودم باکمال پرویی گفتم بوی قرمه سبزیتون‌تمام محل برداشته..هیچی نگفت منم مجبورشدم برم بالا،ازشانسم سبزی قرمه نداشتم که درست کنم وتمام مدت منتظربودم شاید‌برام بیاره..‌مثل بچه هاپشت پنجره منتظربودم ودیدم برای جاریهام یه ظرف قرمه سبزی بردولی من رواصلانمیدید...من منتظرقرمه سبزی بودم ولی خبری نشدبماندکه تاغروب دیگه نتونستم چیزی بخورم واخرسرهم زنگ زدم به نجمه گفتم هوس قرمه سبزی کردم..گفت تنبل خانم خودت درست کن گفتم نه میخوام توبرام درست کنی..نی نی بدجورهوس کرده،نجمه اولش فکرمیکردشوخی میکنم باورش نمیشدوقتی مطمئن شدمیگفت همین الان ماشین بگیربیا..میدونستم عماد دوست نداره تنهایی جای برم وهرجاهم میخواستم برم خودش میبرد..گفتم فردا ناهار قرمه سبزی درست کن میام..هرچند رابطه ام باعمادهم خیلی خوب نبودیعنی زیاد نمیدیدمش صبح زودمیرفت شب میومد.. ادامه در پارت بعدی 👇 داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌ داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/danayi5