داستان امنیتی - قسمت بیست و یکم - از مهندس می‌خواهم تا تصویر واضح‌تری از سوژه ارائه دهد و کنایه می‌زنم: -آقای برادر طرف رفته زیر درخت، من الان فقط یه مشت شاخ و برگ می‌‌بینم. مهندس ناامیدانه جواب می‌دهد: -نمی‌شه آقا کمیل، نمی‌تونم فاصلم رو خیلی باهاش کم کنم. با عصبانیت دستی به روی زانویم می‌کوبم: -حکیمی با تیمت سوژه رو پوشش بدید، فورا و دقیق. به قدری استرس و اضطراب در وجودم شعله می‌کشد که یک دقیقه هم نمی‌توانم آرام بمانم، مطمئن نیستم که چه اتفاقی افتاد؛ اما سوژه در کسری از ثانیه ناآرام شد و به یک باره خودش را در منطقه‌ای قرار داد که تصاویر که دوربین‌های ما را محدود کند. حکیمی گزارش می‌دهد: -آقا تصاویر رو روی کانال سه قرار دادیم، الان می‌تونید جزئیات رفتاری سوژه رو ببینید. از طریق دوربین هوایی مهندس، نگاهی به مامور زحمت کش و سبزپوش شهرداری می‌اندازم که مشغول باز کردن شیر شلنگ‌هایی است که چمن‌ها را آب می‌دهد... البته در ظاهر... او یکی از نیروهای حکیمی است که با دوربین‌های کارگزاری شده به روی کلاه و خودکاری که توی جیبش است، تصاویر تازه‌تری از سوژه را به ما می‌رساند. سوژه مشغول صحبت با تلفن است، از مهدی می‌خواهم تا فورا تصویر را فریز کند. او نیز بلافاصله انگشتش را روی دکمه‌‌ی f یبورد می‌کوبد. سپس می‌گویم: -زوم کن رو صورت سوژه، بجنب. مهدی انگشتش را روی موس که زیر دستش است، می‌لغزاند و به قدری این کار را تکرار می‌کند که صورت سوژه تمام صفحه‌ی لپ‌تاپ را پر می‌کند. همانطوری که چشم از روی صفحه برنمی‌دارم، می‌گویم: -تصویرش رو واضح کن. مهدی سری تکان می‌دهد و می‌گوید: -همین الان آقا. سپس تصویر بدست آمده را وارد برنامه‌ی مخصوص به خود می‌کند. یک خط سبز از بالای صفحه ظاهر می‌شود و روی تصویر کشیده می‌شود و چند ثانیه‌ی بعد عکس واضح می‌شود... درست حدس زدم، سوژه مشغول صحبت با یک تلفن ماهواره‌ای است. انگشتم را روی شاسی بیسیم می‌گذارم: -مهندس این داره با تلفن ماهواره‌ای صحبت می‌کنه، میشه ردش رو زد؟ مهندس قاطعانه می‌گوید: -الان که نمیشه، فقط حواستون به مدت زمان مکالمه‌ش باشه، خیلی مهمه که بدونیم چند دقیقه حرف میزنه. ناخودآگاه از این سمت خط سری تکان می‌دهد که متوجه منظورش شده‌ام. بعید است از قاعده سه دقیقه استفاده نکرده باشد. او تا به حال هم برای انتخاب ماشین و هم چرخ زدن در پارک و انتخاب محلی مناسب برای استفاده از تلفن ماهواره‌ای نشان داده که مبتدی نیست. دست کم می‌شود مطمئن بود که توسط افراد حرفه‌ای آموزش دیده است و امضای یکی از سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه پای رفتارهایش به وضوح دیده می‌شود. بعد از تمام شدن تلفن به کنار خیابان می‌آید و دوباره تمام رفتارهایی که برای انتخاب ماشین در ترمینال داشت را تکرار می‌کند. ما هم همین کار را انجام می‌دهیم، سه ماشین برای سوار کردنش می‌فرستیم؛ اما این بار موفق به داشتن سوژه نمی‌شویم. زمان را از دست نمی‌دهم: -مهندس استعلام این ماشین رو می‌گیری؟ جواب می‌دهد: -دو رقم اول پلاکش واضح نیست، می‌خونی برام؟ نگاهی به صفحه‌ی لپ‌تاپ می‌اندازم: -پژو چهارصد و پنج سفید، سی و یک، قاف... مهندس کد تایید می‌دهد و از من می‌خواهد تا کمی صبر کنم. در همین فاصله از فرصت پیش آمده استفاده می‌کنم و مشخصات ماشین سوژه را به تمامی عوامل حاضر در میدان اعلام می‌کنم. هنوز صد متری از حرکت کردن ماشین نگذشته است که مهندس می‌گوید: -صاحب پلاک یه آقا پسر سی و نه ساله است، فوق دیپلم رشته علوم سیاسی داره و اوه اوه... می‌پرسم: -چی شد؟! مهندس به نکته‌ای اشاره می‌کند که ناخودآگاه مغزم من را به تلفن چند ثانیه‌ی قبل سوژه وصل می‌کند، مهندس می‌گوید: -دلیل اینکه وارد مقطع کارشناسی نشده دستگیر شدنش توی اغتشاشات هشتاد و هشتاده! نویسنده:علیرضا_سکاکی @RomanAmniyati کپی بدون قید آی‌دی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست