🐈
داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 قسمت ۴۶ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز ، از دیدن آن مرد غریبه تعجب کرد
🇮🇷 می خواست به او حمله کند که ناگهان گفت :
🌹 نه صبر کن ، نزن ، من کاریت ندارم
🌹 من می خوام کمکت کنم .
🇮🇷 فرامرز به گربه ها اشاره کرد ،
🇮🇷 که به عقب برگردند .
🇮🇷 و با تعجب به آن مرد ، گفت :
🐈 تو فارسی بلدی ؟ تو ایرانی هستی ؟
🇮🇷 آن مرد گفت :
🌹 آره ایرانی ام ، اسمم اسماعیله
🌹 اولش ، خیلی از تو ترسیدم
🌹 اما وقتی دیدم فارسی حرف زدی
🌹 فهمیدم ایرانی هستی
🌹 و وقتی گفتی مبارزه با جنایت و ...
🌹 گفتم لابد آدم بدی نیستی
🌹 و شاید قصد کار خیر داشته باشی .
🌹 به هر حال اومدم بگم
🌹 اگر کاری ، کمکی ازم برمیاد در خدمتم
🇮🇷 فرامرز به اسماعیل گفت :
🐈 تو اینجا کار می کنی ؟
🌹 اسماعیل گفت : بله
🐈 فرامرز گفت : زبون چینی هم بلدی ؟
🌹 اسماعیل گفت : بله
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 خوب خیلی خوبه پس
🐈 تو خیلی می تونی به من کمک کنی
🐈 ولی چطور می تونم بهت اعتماد کنم ؟!
🇮🇷 اسماعیل گفت :
🌹 به پرچم مقدس کشورم ایران قسم می خورم
🌹 که اگر واقعا قصد مبارزه با بدی ها ،
🌹 و مبارزه با جنایت رو داری ،
🌹 کمکت می کنم
🌹و هیچ وقت بهت خیانت نمی کنم
🌹 حتی اگه منو اعدام کنن .
🌹 فقط بهم بگو قضیه چیه ؟!
🌹 برای چی اینجا اومدی ؟!
🌹 چه برنامه ای داری ؟!
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 پس بذار از اول برات تعریف کنم
🐈 اما قبلش باید بگم
🐈 اگر وسط حرفام ، گربه شدم تعجب نکن
🐈 فردا صبح بازم انسان میشم
🐈 و ادامه برنامه هامو بهت میگم
🐈 در ضمن ؛
🐈 من حتی اگه گربه باشم ، حرفاتو می فهمم
🐈 پس هر چی خواستی بگو
🐈 و اما داستان من ....
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
📚
@dastan_o_roman
🇮🇷
@amoomolla
#داستان_بلند #پسر_گربه_ای