🐈
داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۵۴ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 جیغ و ترس و فریاد مردم ،
🇮🇷 فرامرز را بیدار کرد .
🇮🇷 نفر سوم نیز ،
🇮🇷 با اسلحه اش به طرف کابین خلبان رفت
🇮🇷 و آنها را تهدید کرد تا در لندن ، فرود بیایند .
🇮🇷 فرامرز ، آرام سر جای خود نشست
🇮🇷 و به فکر فرو رفت .
🇮🇷 می خواست نقشه ای طراحی کند ،
🇮🇷 تا دزدان هواپیما را ، دستگیر کند .
🇮🇷 همانطور که با خودش نقشه می کشید
🇮🇷 با خودش گفت :
🐈 عه ، الآن نیاز دارم که به گربه تبدیل بشم
🐈 ای کاش الآن گربه بودم .
🇮🇷 با گفتن این جمله ،
🇮🇷 ناگهان ، فرامرز به گربه تبدیل شد .
🇮🇷 و بغل دستی او ، از گربه شدنش ترسید .
🇮🇷 فرامرز ، از گربه شدنش ،
🇮🇷 آن هم با خواست خودش تعجب کرد .
🇮🇷 دوباره با خودش گفت :
🐈 می خوام دوباره انسان بشم
🇮🇷 فرامرز ، دوباره انسان شد .
🇮🇷 و با اشاره به بغل دستی خودش فهماند
🇮🇷 که نترسد و سر و صدا نکند .
🇮🇷 فرامرز فهمید که بعد از اتفاقات چین ،
🇮🇷 می تواند هر وقت که دلش خواست ،
🇮🇷 به گربه یا انسان ، تبدیل شود .
🇮🇷 فرامرز ، دوباره گربه شد .
🇮🇷 و به طرف قسمت بار هواپیما رفت .
🇮🇷 کنار قفس گربه ها ایستاد
🇮🇷 آرزو کرد که انسان شود و انسان شد
🇮🇷 قفس گربه ها را باز کرد .
🇮🇷 و با هم به طرف دزدان رفتند .
🇮🇷 فرامرز ، گربه شد و به گربه ها گفت :
🐈 شما به اون حمله کنید
🐈 منم حساب این یکی رو می رسم .
🐈 فقط مواظب باشید شلیک نکنه
🇮🇷 فرامرز ، کنار پای یکی از آن دزدان ایستاد
🇮🇷 و از خدا خواست که انسان شود .
🇮🇷 سپس یک دفعه انسان شد
🇮🇷 و آن دزد را ترساند
🇮🇷 دستش را گرفت و پیچ داد
🇮🇷 و اسلحه را از دستش گرفت .
🇮🇷 گربه ها نیز ، به آن یکی حمله کردند .
🇮🇷 دست دزد را گاز گرفتند .
🇮🇷 سپس اسلحه از دست دزد ، به زمین افتاد .
🇮🇷 فرامرز ، دست و پای آن دوتا دزد را بست
🇮🇷 و دوباره به گربه تبدیل شد .
🇮🇷 آرام به طرف کابین خلبان رفت .
🇮🇷 ناگهان و یک دفعه ،
🇮🇷 در پشت دزد سوم ، انسان شد .
🇮🇷 او را از پشت غافلگیر کرد .
🇮🇷 اسلحه اش را از دستش در آورد
🇮🇷 و به سمت او ، نشانه گرفت و گفت :
🐈 دستاتو ببر بالا و بیا بیرون
🐈
ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
📚
@dastan_o_roman
🇮🇷
@amoomolla
#داستان_بلند #پسر_گربه_ای