📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
👤💼👤💼👤💼👤💼👤💼
📚
#داسـتان_یا_پنـد
📚﴿ طیران ﴾94
🔖قسمت۵۴
" دارن بز کوهی رو میفرستن دوبی ولی تو دوبی نمیشه کاری کرد، کاش ببرنش یه جای دیگه .
امیریل تو بهم اعتماد کردی نمیزارم اعتمادت منجر به بی اعتمادی بشه."
گوشی را به گوشش چسباند:
_ بله .
_ آقا کارن... علی اکبر اومد تو سالن یه پیغام براش اومد داره وقت تلف میکنه تا براش مسیر باز کنن .
_ خب تو چند تا زاویه ازش عکس بگیر ببینم فعلا کجاست... زود .
قطع کرد و گوشی دیگرش زنگ خورد که سمت سید پرتش کرد:
_ هرچی من گفتم به اینام بگو .
_بله... تو این مدت بیست نفر از بیست جای مختلف از من پرسیدن خودت دیدی رفت تو گیت قرقيزستان یا نه .
منم به بیستاشون گفتم آره خودم دیدم... شما هر گزارشی رو بخوای رسمی غیر رسمی... من امضا می کنم، هرچی فقط اون پروازو بنشونین... منتظرم .
گوشی را خودش جواب داد :
_خلوت کن کسی سمت بچه هه نره دارم می آم.
گوشی را در جیبش انداخت:
_ دوباره چخبر؟
_ پرواز چند ساعت دیگه اس فعلا برنامش عوض نشده علی اکبر هم از جاش تکون نخورده.
دنده را عوض کردم:
_ فکر کنم نمی خوره همون پرواز سوار میشه ؟
سید با شکاکی زبان گشود:
_ شما از کجا میدونید شاید تو این فاصله برنامه شون عوض شده؛ سوار یه پرواز دیگه شده شاید قرقيزستان کلا انحرافی و دام باشه.
_ تا حالا توی قبر خوابیدی؟ حشره خوردی که نمیری؟... تو خون خودت غلت زدی؟ یا اصن یه خلافکار از نزدیک دیدی؟ بچسب به همون کامیپوترت پسر جون .
قبل از اینکه پیاده شود تذکر دادم:
_ از تو مرکز کنترل تکون نمیخوری بدو به محضی که خواستن هواپیما رو بنشونن خبر بده.
گازش را گرفتم و سمت محل مورد نظر رفتم .
_ اسمش تورج ریگیه شونزده سالشه فکر نکنم کسی همراهش باشه با خواهرش که داشت تلفنی صحبت می کرد گریه اش گرفت بهش جلیقه وصل کردن.
نگاهی به سجاد کرد:
_کجاست الان؟
_طبقه بالا جایی که دارن تعمیرات می کنن دور و ور ساختمون و خلوت کردیم تک تیرانداز گذاشتم از پنجره اتاق دارنش .
#ادامه_دارد...
✍🏻 ماحدا
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺