📌 نصرالله، آغوش باز کن - ۷ فدای سر مقاومت نزدیک غروب بود. از جنوب به سمت بیروت در حرکت بودم. گاهی متوقف و با مردم هم صحبت می‌شدم. اطرافم پُر بود از ویرانه‌هایی که صاحبانشان برگشته و اسباب سکونتشان را فراهم می‌کردند. بعضی فقط یک سقف از نیمه اتاقی برایشان مانده بود؛ قاب پنجره را نایلون زده و شب و روز می‌گذراندند. خانه‌ای اگر سالم مانده بود؛ چند خانوار با هم درونش ساکن بودند. در حین حرکت سر بلند کردم تا سرخی غروب در جنوب لبنان را ببینم. منظره قشنگتری نظرم را جلب کرد. با عجله ماشین را متوقف کردم. چند نفری می‌خندیدند و قلیان می‌کشیدند؛ آن هم روی ویرانه‌های خانه‌شان. پیاده شدم. اجازه گرفتم تا عکس بگیرم. استقبال کردند. لبخند روی لبشان قطع نمی‌شد. پرسیدم: "چطور می‌شود روی خانه ویران شده خندید و قلیان کشید؟؟" جواب داد: "می‌خندیم تا پهپادها خنده‌هایمان را ضبط کنند و به صاحب‌شان برسانند. می‌خواستند حزب الله را نابود کنند، می‌خواستند خاکمان را بگیرند؛ محکم ایستادیم، کم آوردند، ناچار به آتش‌بس شدند. غاصب شکست خورده و ما پیروزیم." مشتش را گره کرد و بالا آورد. محکم می‌گفت: "حِزب الله هُم الغالِبون" - خانه هم فدای سر مقاومت، دوباره می‌سازیم. تو سرافراز همه معرکه‌هایی لبنان شک ندارم نوک پیکان خدایی لبنان وعده داده است خدا حزب شما پیروز است غم مخور گر برسد درد و بلایی لبنان مهربان‌زهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا @dayere_minayi @ravina_ir پنج‌شنبه | ۱۵ آذر ۱۴۰۳ |