🍂 🔻 3⃣4⃣ خاطرات مهدی طحانیان در عرض چند دقیقه صدای «یا حسین (ع)» گفتن اسرا که همه با هم یکپارچه تکرار می کردند، در فضای اردوگاه پیچید. از پنجره ها، محوطه را کاملا زیر نظر داشتیم. یکدفعه دیدیم عراقی ها مثل مور و ملخ ریختند وسط اردوگاه. عراقی ها همیشه نیروهایشان برای زدن بچه ها، بسیج بود، جز آن شب که قضیه را زیاد جدی نگرفته بودند، اما با شنیدن صدای «یا حسین (ع)»، سیل نیروهای عراقی بود که وارد اردوگاه شد. آنها باتوم برای زدن نداشتند. بنابراین، هر کس هر چه دم دستش بود برمی‌داشت؛ نبشی، چوب، شاخه های درختان اطراف مقرشان، حتی عده ای شان رفتند توی دستشویی ها و لوله های آب را شکستند. وقتی بسیج شدند که بیایند به سمت آسایشگاه ها، فکر کردیم درخت ها پا در آورده اند و به سمت ما می آیند؟ خوب که نگاه کردیم دیدیم هر کدام یک شاخه بزرگ درخت با شاخ و برگ را بالای سر گرفته اند و می آیند جلو. سرگرد محمودی نبود و فرمانده اردوگاه، که فارسی بلد نبود، مدام توی بلندگو به عربی ما را تهدید می کرد که: «اگر ساکت نشوید دستور تیراندازی می دهم!» این اولین باری بود که می‌دیدیم عراقی ها با اسلحه وارد اردوگاه شده اند. همه کلاشینکف دستشان بود و روبه روی پنجره ها گارد شلیک گرفته بودند... بچه های عزادار بی توجه به تهدیدها یک صدا فریاد می کشیدند: یا حسین (ع)» و محکم سینه می زدند و نوحه می خواندند. آنجا بود که فرمانده خبیث دست به ابتکار عمل زد و به سربازانش دستور داد که بروند به آسایشگاه مجروحین و پیرمردها را بیاورند وسط اردوگاه. همه را آوردند داخل محوطه. بیشتر، اسرای مجروحی بودند که تعدادی از آنها حداقل بالای شصت سال داشتند و از آنها بدتر، مجروحانی که دو دست یا دو پایشان قطع بود، فلج بودند و زخم های عمیق، عفونی و مداوا نشده داشتند و هر روز پانسمان عوض می کردند. همه شان مجروحان عملیات محرم بودند. سربازان عراقی بعضی مجروحها را که نمی توانستند راه بروند، روی کولشان گرفته بودند و آوردند وسط محوطه. 👇👇👇