🍂 🔻 0⃣9⃣ خاطرات جبهه محمد ابراهیم داداشم توی سپاه تهران بود و از خیانتهای بنی صدر توی همون موقع که تازه جنگ شروع شده بود خبر داشت . می گفت محسن وزوایی که توی عملیات فتح خرمشهر شهید شد با حاج علی موحد و سیصد تا پاسدار می خواستند خودشون رو قبل از سقوط خرمشهر برسونن و کمک حال جهان آرا باشن. اما اون نامرد اینقدر بهانه آورد تا کار از کار گذشت .... حتی سید حسن رئیسی که از بچه های گردان نه سپاه بود می خواست بنی صدر رو ترور کنه که دادشم و بچه های دیگه منصرفش کردند. یعنی اگه ترور می کرد ، بنی صدر می شد اسطوره. دیگه کسی از خیانتهای اون نامردِ جاسوس با خبر نمی شد. دلم خیلی سوخت. آتیش گرفته بودم . با بچه ها برگشتم توی اتاق و براشون از اون زمان ها گفتم . برای محمود و چراغعلی و بچه های دیگه یه خورده از وضیعت تهران تو اون زمان ها تعریف کردم. از منافقین گفتم که هر روز ریشوها رو به جرم حزب اللهی بودن ترور می کردن . بنی صدر و منافقین با هم افتاده بودند به جون مردم . بعد قرار گذاشتیم که وقتی برگشتیم مقر از آقا جواد بخواهیم از خیانتهای بنی صدر بیشتر بگه ... دلم برای بچه های خرمشهر خیلی سوخت . اونها بودند که خانه و زندگی شون رو به خاطر خیانتهای بنی صدر از دست دادند. ما تو تهران چوب سیاسی بازی و ترور و بمب گذاری آقایان را می خوردیم. خوزستان زیر آتیش و بمب ، کردستان هم داستان خود مختاری و سر بردیدن پاسدارها .... بچه ها اعصابشون به هم ریخت . اگه به چشم نمی دیدیم ویرانی های خرمشهر رو ، خیانتها رو درک نمی کردیم .اما دیدیم و سوختیم .اما خوبی اسکله این بود که فقط شبها باید گشت می زدیم. روزها امن بود. اما مسئول ما توی گمرک از بس ما را از غواص های عراقی ترسانده بود که حتی وقتی می رفتیم دستشویی روی اسکله، با ترس به پایین نگاه می کردیم مبادا غواص بیاد بیرون. گاهی هم آب زیر توالت که حداقل پنج شش متر با ما که روی اسکله بودیم فاصله داشت حباب دار می شد. بعد هم اون ننه مرده ای که توی توالت بود شسته نشسته از توالت بیرون می آمد و داد می زد غواص ، غواص. بچه ها بدو بدو می آمدند و تیر اندازی می کردند به داخل آب .... اولش همه می ترسیدند برن دستشویی خصوصا شبها. اما بعدا ماجرا شده بود بهانه ای برای تیراندازی. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂