🍂 🔻 9⃣5⃣ خاطرات مهدی طحانیان مدتها بود مأموران صلیب سرخ از واهمه شپش ها به داخل آسایشگاه های ما نمی آمدند. اعتراض ما هم فایده ای نداشت و عراقی ها کاری نمی کردند. ما برای شپش ها اسم گذاشته بودیم؛ مثل چیفتن، پی ام پی و... وقتی پای شپش به آسایشگاه سربازان عراقی هم رسید، یک روز گفتند همه وسایلمان را بیاوریم وسط محوطه. بچه ها جلوی در ورودی پتو انداختند و همه وسایلمان را روی پتوها زیر آفتاب خالی کردیم. لباس هایمان را هم در آوردیم، فقط یک شورت به تن داشتیم. بعد لباس هایمان را ریختیم توی دیگ های بزرگی که با آنها برایمان چای و غذا درست می کردند! زیر دیگ ها را روشن کردند و لباس ها را جوشاندند. عراقی ها کپسول های بزرگی هم آوردند که داخلش پودرهای سفیدرنگ بود. چند نفر عراقی کپسول به دست، دور بچه ها ایستادند. بعد ضامن کپسول ها را کشیدند و از فرق سر تا نوک پاهای ما را پودر سفید پاشیدند. روی پتوها، کوله پشتی ها، همه جا را پودر پاشیدند. این پودر سفید چون با فشار پخش می شد به همه جا نفوذ می کرد و وسایل ما دیگر به مفت هم نمی ارزید. هر چه می تکاندیم پودرهای سفیدرنگ از بدنه وسایلمان جدا نمی شد. یکی دو ساعت بیرون نشستیم. داخل آسایشگاه ها هم سم پاشی شد و بعد وسایل را جمع کردیم و رفتیم سر جاهایمان. بعد از این سم پاشی شپش ها کم شدند و مدتی بعد ریشه شان کنده شد. ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂