🍂 🔻 1⃣6⃣ خاطرات مهدی طحانیان اردوگاه عنبر در منطقه خشک و بیابانی عراق قرار داشت. با سرد شدن هوا، وزش بادهای سرخ و زرد هم شروع شد. با اینکه تمام در و پنجره ها را می بستیم و با پتو درزها را می گرفتیم، باز به حدی گرد و غبار داخل آسایشگاه می آمد که به آسایشگاه دیده نمی شد. وقتی این بادها وزیدن می گرفت، آسمان قرمز می‌شد و چشم، چشم را نمی دید. احساس می کردیم می‌خواهد قيامت شود. توفان که فروکش می کرد، بیگاری طاقت فرسایی برای ما شروع می شد. خاکهای نرم و سرخ رسی عین برف همه جا را می پوشاند؛ از پشت بام ها تا روی سیم های خاردار، تمام آسایشگاه و لابه لای وسایلمان خاک رس نفوذ می کرد. باید این خاک نرم را جارو می کردیم و می ریختیم وسط حیاط. تنها جایی که خاکش را جمع نمی کردیم حیاط بود چون به مرور زمان از بین می رفت. این توفانها با خودش انواع بیماریهای عفونی را می آورد. گرد و غبار مثل دود سیگار نافذ بود و به ریه های ما نفوذ می کرد. گلو، چشم و ریه هایمان چرک می کرد و ملتهب می‌شد. آنقدر سرفه می کردیم که حالت خفگی به ما دست می‌داد. باید آرام و با احتیاط نفس می کشیدیم چون نفس های عمیق باعث سرفه و خلط سینه و نهایتا حالت خفگی می شد. عراقی ها هم قرص یا شربت نمی دادند و می گفتند: «تحمل کنید به مرور خوب می شوید!» حتی این حالت خفگی موقع غذا خوردن هم اتفاق می افتاد. چون با قورت دادن غذا به محض اینکه کوچکترین نفسی می کشیدیم به سرفه می افتادیم. 👇👇👇