🍂 🔻 /۲ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• یادم هست که یک شب در مصلای نماز جمعه مراسم داشتم. ابتدا قصه گریه پدربزرگم در شب های عاشورای هر سال را نقل کردم و سپس روضه حضرت زینب (س) را خواندم که تأثیر خوبی داشت. پدرم هم أهل عبادت و دعا بود و به واسطه صدای خوبی که داشت، در بین نمازهای جماعت، تعقیبات نماز را قرائت می کرد و در شب های احیای ماه رمضان، در مسجد آیت الله علم الهدی، دعای جوشن کبیر می خواند. در دزفول رسم بود که شب های ماه مبارک رمضان، مردم روی پشت بام دعای افتتاح را بلند می خواندند و اذان می گفتند. پدرم هم به این سنت مقید بود و آن را ترک نمی کرد. او در شب های ماه رمضان، مفاتیح را بر می داشت و به پشت بام می رفت و با حالت خاصی دعای افتتاح را می خواند. صدای او هنوز در گوشم هست. این خلق و خوی پدرم در وجود من هم اثر گذاشت و من را هم از عاشقان امام حسین (ع) کرد. در حقیقت، من از نفس گرم او به وادی مداحی وارد شدم. 🔹پس صدای شما ارثی است، برادرانتان هم به زیبایی شما می خوانند؟ همه برادرهایم بجز یکی صدایشان خوب است، ولی فقط من همه هوش و حواسم و توانم را در این راه گذاشتم و مداحی را پیشه کردم. خانواده مادری هم مذهبی و متدین بودند؛ حاج یوسفعلی، پدربزرگ مادرم هم در دزفول به تقید و دین داری مشهور بود و روزهای دوشنبه هر هفته در منزلش روضه داشت که عده زیادی در آن شرکت می کردند. محله ای در دزفول به نام قلعه هست. آن زمان در آن محله، روضه های خانگی را در پشت بام برگزار می کردند. پدربزرگ مادری ام تعصب عجیبی به عزاداری دزفول داشت و معتقد بود که هیچ جا مثل دزفول برای امام حسین (ع) عزاداری برگزار نمی کنند. یک بار به پدربزرگم گفتم: «بابا، در اهواز هم عزاداری خوبی برگزار می شود.» ناراحت شد و گفت: «اصلا این طور نیست. در آن زمان، علمای دزفولی مانند آیت الله سبط شیخ انصاری و دیگر علما، در روز عاشورا با پای برهنه و بدون عمامه در هیئت ها شرکت می کردند و سینه می زدند و علاقه و ارادتشان را به اهل بیت نشان می دادند. پدربزرگ مادری ام هم به تبعیت از علمای دزفول، همیشه با پای برهنه در مراسم عاشورا شرکت می کرد. به من می گفت: «کجای ایران مثل دزفول علمایش این طور به مراسم عاشورا می آیند و عزاداری می کنند ؟!» من هم اذعان می کنم که مراسم عزاداری ایام محرم در دزفول حال و هوای خاصی دارد که نظیرش را در جای دیگری ندیده ام. او به تربیت دینی فرزندانش خیلی حساس بود. مادرم می گفت: «اگر کسی برای نماز صبح کمی دیر بیدار می شد، پدربزرگم غوغا می کرد و می گفت که چرا شما در مورد نماز صبح این قدر بی اهمیت هستید؟» پدربزرگم روی نماز خواندن فرزندانش خیلی حساس بود. 🔹 دوران تحصیل دوره ابتدایی [من] در مدرسه جعفری در خیابان خسروی بود. این مدرسه در منطقه صبی های اهواز که معروف به محل صابئان است، قرار دارد. اولین بار که اسم مدرسه، میز و نیمکت را شنیدم. کمی ترسیدم، چون هیچ زمینه ذهنی و شناختی از مدرسه، معلم و درس نداشتم. پدرم من را برد و در مدرسه ثبت نام کرد. تا کلاس ششم، در مدرسه جعفری درس خواندم. قبل از شروع کلاس ششم، وزارت آموزش و پرورش دو کلاس ششم و هفتم را ادغام کرد. دبیرستان اولم مدرسه فرهنگ در خیابان زند بود و بعد به دبیرستان شاهپور رفتم که الآن اسمش شهید مصطفی خمینی شده است. یک سال قبل از گرفتن دیپلم، چون برادرم مجید در تهران بود، پدرم من را برای ادامه تحصیل به تهران فرستاد. در تهران، در مدرسه خرداد نیاکان در میدان امام حسین (ع) ثبت نام کردم. حال و هوا و فرهنگ خوزستانی ها با تهرانی ها فرق داشت. مدتها طول کشید تا با فرهنگ تهران هماهنگ شوم. البته تربیت خانوادگی من بر فرهنگ پذیری ام غلبه داشت، پدرم به تربیت ما حساس بود، سعی می کرد ما را با اصول مذهبی تربیت کند تا به بیراهه نرویم. با همه این ملاحظات در تهران ماندم و دیپلم گرفتم. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂