🍂 🔻 /۳ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• مداحی - ظاهرا در دوره ابتدایی در مدرسه مداحی می کردید؟ بله. چون به خواندن علاقه داشتم، کلاس اول با تشویق و ترغیب معلمم، آقای سبط نبی، که فردی بسیار مذهبی بود، سر صف برای دانش آموزان، فایز (شروه خوانی) یا دزفولی می خواندم. یادم هست کلاس دوم، هرچه به ذهنم می آمد، در کلاس می خواندم. معلمم، آقای کریمی، به خواندن من می خندید، ولی هیچ وقت به رویم نمی آورد و نمی گفت که این ها چیست می خوانی؟ هم کلاسی هایم خیلی نمی فهمیدند چه می خوانم. در کلاس سوم، شعر آماده می کردم و با آمادگی قبلی می خواندم. کلاس هشتم در دبیرستان شاهپور(مصطفی خمینی)، دیگر کار آزموده شده بودم. در محله ما یک هیئت سینه زنی به نام هیئت علی اصغر بود که هر ساله در ایام محرم و صفر عزاداری می کرد. مراسم خوبی داشت. من هم بچه های هم سن خودم را در کوچه جمع می کردم و برایشان نوحه می خواندم. آنها هم سینه می زدند. در همان زمان، یکی از اهالی محله برایم یک بلندگوی دستی تهیه کرد. با آن نوحه می‌خواندم و بچه ها جواب می دادند. اولین بار بود با بلندگو می خواندم. این کار یک قدم به جلو در نوحه خوانی بود. خیلی خوشحال بودم و با شوق و ذوق تمام نوحه می خواندم. یادم نیست روز چندم محرم بود که در کوچه ها راه افتادیم. به اصطلاح، دسته می رفتیم و من با آن بلندگوی دستی نوحه می خواندم. آقای مشهدی ابراهیم، یکی از مغازه داران انقلابی، به من چندتا شکلات داد و تشویقم کرد. گفت: «ماشاء الله خیلی خوب می خوانی! چه صدای خوبی داری! تشويق او در روحيه من خیلی تاثیر خوبی گذاشت و باعث تقویت و ادامه کارهایم شد، چند وقت بعد، یکی از مسئولان هیئت دیگر محله مان که صدایم را در هیئت علی اصغر شنیده بود، به من گفت: می توانی روز تاسوعا در هیئت ما در خیابان زند بخوانی؟» گفتم: «باید از پدرم اجازه بگیرم. پدرم موافقت کرد. خودش هم همراهم آمد و در مراسم آن هیئت شرکت کرد. آنجا برای اولین بار به طور رسمی در یک هیئت سینه زنی در خیابان نوحه خوانی کردم. آن روز نوحه حضرت علی اصغر را خواندم. با شور و هیجان نوحه می خواندم و جمعیت همراه من سینه می زدند. پدرم هم کنارم ایستاده بود و سینه می زد. احساس می کردم او از اینکه می بیند پسرش در راهی قدم گذاشته که خودش عمرش را در آن صرف کرده، خوشحال است. حدود یک ساعت خواندم، ولی خسته نشدم. از کنار هر هیئت که رد می شدیم، با بلندگو از ما تشکر می کردند و خیرمقدم می گفتند. یک جا یک شال به عنوان تشکر به گردن من انداختند. حرکت هیئت ما و هیئت های دیگر اهواز تا نماز ظهر ادامه داشت. بعد از خواندن نماز وقتی خواستم با پدرم به منزل برگردم، مسئول هیئت به پدرم گفت: «خدا پسرتان را نگه دارد. خیلی خوب نوحه خوانی کرد. همه از صدایش لذت بردند.» پدرم تشکر کرد و گفت: الطف امام حسین (ع) است. مسئول هیئت از پدرم خواهش کرد که اگر ممکن است، روز عاشورا هم بروم و بخوانم. پدرم نگاهی به من کرد و با لهجه دزفولی گفت: «صادق نظرت چیه؟» گفتم: هر چه شما بگویید.» پدرم به مسئول هیئت گفت: اگر خدا عمری داد، فردا می آییم.» آن روز از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم. وقتی به منزل رسیدیم، برای خواهرها و برادرهایم از خواندنم در هیئت تعریف کردم. هیچ وقت یادم نمی رود چقدر خوشحال بودم که در یک هیئت سینه زنی آن هم در روز تاسوعا به تنهایی برای مردم نوحه خوانده ام. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂