🍂 🔻 /۸ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• نگاهی به حیاط کردم که پدرم ما را نبیند. وقتی دیدم کسی نیست، گفتم: واضح بگو در گونی چیست؟ در حالی که به من زل زده بود، آرام گفت: "دینامیت و سه راهی" و بعد توضیح داد که اینها مثل نارنجک عمل می کنند و می توانند تانک ها را متوقف و منفجر کنند. با احتیاط، گونی را به زیرزمین خانه مان بردیم و در گوشه ای جاسازی کردیم. در آن زمان، سعی می کردیم مواد منفجره را تبدیل به سه راهی کنیم. منزل حمید کاشانی در کوچه تنگ و باریکی در نزدیکی مسجد علم الهدی بود. همه شب آن جا جمع می شدیم و با احتیاط سه راهی درست می کردیم که در مقابله با ماشین های ساواک و شهربانی و تانک ها از آنها استفاده کنیم، در ماه های پایانی سلطنت رژیم پهلوی، مهارتمان در ساخت سه راهی بیشتر شده بود و با سرعت بیشتری آن را درست می کردیم. تقریبا همه جوان های انقلابی اهواز در منزلشان آن را تولید می کردند و در مبارزه به کار می گرفتند. بصیری پور علاوه بر ساخت سه راهی به من یاد داد که چگونه نارنجک دستی بسازم. مدتی بعد، خواهرهایم هم در فعالیتهای انقلابی با من همراه شدند و به من کمک می کردند. یادم هست در ۱۵ خرداد سال ۴۲، پدربزرگم ما را به عباسيه اهواز برد. سخنران جلسه عباسیه سید مصطفی علم الهدی بود. وقتی به سمت عباسیه می رفتیم، دیدم تعدادی تانک در اطراف خیابان و روبه روی عباسیه هستند. پدربزرگم وقتی تانکها را دید، گفت: «اوضاع خوب نیست. برگردیم.» بعدها از یکی از دوستانم که در عباسيه بود، پرسیدم که آن روز در عباسیه چه خبر بود؟ توضیح داد: «وقتی علم الهدی شروع به سخنرانی کرد، ارتشی ها تانک ها را روشن کردند تا نشان بدهند آماده حمله اند.» پرسیدم: «مردم ترسیدند؟» گفت: «بعضی ها ترسیدند و رفتند، اما سید مصطفی سخنرانی اش را ادامه داد و فریاد زد که سینه من پذیرای گلوله های شماست. ما را از چه می ترسانید؟ من از تانک و اسلحه شما نمی ترسم.» دوستم گفت که آن شب، ساواک سید مصطفی را دستگیر و چند روز بعد آزاد کرد. بعد از حسین علم الهدی سؤال کردم: ساواک با سید مصطفی در آن چند روز چه کرد؟ گفت: «نمی دانم. کسی خبر ندارد.» یک بار با آیت الله جنتی و على علم الهدی از خرم آباد به اهواز می آمدیم، در راه، على از آقای جنتی سوال کرد: به برادرم در ساواک چه گذشت؟ آیت الله جنتی گفت: «چطور؟ علی گفت: «برایمان سؤال است.» آقای جنتی سکوت کرد و کمی بعد گفت: «صحبت دیگری کنید. فقط بدانید که سید مصطفی مثل سابق نیست.» البته سیدمصطفی همچنان مخالف رژیم پهلوی بود، ولی مانند قبل سخنرانی و فعالیت نمی کرد. یادم هست که همیشه در منزل او دعای ندبه برگزار می شد. من هم گاهی اوقات برای دعا می رفتم. بعدها یک بار بعد از جلسه دعا باهم صحبت کردیم. از حرف هایش این طور برداشت کردم که مخالف افکار دکتر شریعتی است. مدتی بعد، سید مصطفی علم الهدی از اهواز به قم نقل مکان کرد. او چند سال در قم زندگی کرد و در همان جا هم از دنیا رفت. یک بار محمدعلی حکیم را دیدم که وارد مسجد علم الهدی شد و سریع بیرون آمد و رفت. شک کردم که چرا این قدر زود داخل مسجد رفت و بیرون آمد. بلافاصله به مسجد رفتم. دیدم در جای مهرهای نماز یک بسته اعلامیه ضد رژیم گذاشته. آقای راسخ که یکی از مغازه های پدرم را اجاره کرده بود، تا دید من اعلامیه ها را نگاه می کنم، گفت: «صادق چه کار می کنی؟ گفتم: «اینها را می خوانم.» فریاد زد: «لزومی ندارد بخوانی. اینجا نمان. برو خانه.» بعد اعلامیه ها را جمع کرد و به سید مصطفی علم الهدی داد و گفت: «معلوم نیست چه کسی این ها را به مسجد آورده.» سید مصطفی از من سؤال کرد: تو ندیدی چه کسی این اعلامیه ها را آورد؟» گفتم: «خبر ندارم. سید مصطفی یک اعلامیه برداشت و در جییش گذاشت. بقیه را هم در جایی پنهان کرد. مدتی بعد در مسجد علم الهدی اتفاقاتی افتاد که مجبور شدیم از آن مسجد به مسجد جزایری برویم؛ یعنی فعالیت هایمان را در مسجد علم الهدی به کلی تعطیل کردیم. در اهواز تظاهرات های متعددی انجام می شد که محور آنها آقای جزایری بود. عده ای هم دور او بودند و در این کار کمکش می کردند. با شروع فعالیت های خیابانی و شدت گرفتن تظاهرات های مردمی، یک روز عصر، حسین علم الهدی به من گفت: صادق، تو باید شعار بدهی و جمعیت را راه بیندازی. تو صدای خوبی داری و می توانی این کار را بکنی حسین یکی از جوانهای محوری تظاهرات بود. شیخ هادی کرمی هم از انقلابیون اهواز بود که در گروه موحدین فعالیت سیاسی و نظامی می کرد. او و کاظم علم الهدی در یک گروه فعالیت می کردند. یکی از فعالیت های این گروه، ترور پل گریم، مستشار و مأمور ویژه سازمان جاسوسی سیا، در اهواز بود.؟ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید انتقال مطالب با ذکر لینک بلااشکال است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂