🍂 🔻 ۱۰۳ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅تا یک قدمی اسارت بهداروند: ظاهرا یک بار وقتی می خواستید به لبنان بروید، دچار مشکل شدید و نزدیک بود اسیر شوید؟ درست می گویم؟ بله. با آقای سروری می خواستیم از سوریه به سمت جبل العامل و صور و صیدا در بیروت برویم. برای رسیدن به مقصد باید از مسیر خاصی می رفتیم. در آن حوالی، گروه کتائب مسیحی های وابسته به اسرائیل) حضور داشتند که خیلی خطرناک بودند. در همین منطقه، احمد متوسلیان و همراهانش اسیر شدند. ظاهرا ماشین حامل متوسلیان اشتباهی به جای اینکه به سمت دمشق برود، به سمت محل استقرار گروه کتائب می رود و سرنشینانش اسیر می شوند. احتمالا می دادند که او فرمانده نظامی است. لذا او و همراهانش را دستگیر کردند و به اسرائیل تحویل دادند. دو هفته بعد از ناپدیدشدن احمد متوسلیان و همراهانش، ما از همان جاده اشتباه داشتیم به سمت بیروت می رفتیم که یکی از دژبانی های سوریه جلوی ماشین ما را گرفت. دژبان سوری با تندی با راننده مان حرف زد. از شخصی که کنارم نشسته و عربی بلد بود، سؤال کردم که چه شده؟ گفت: «به راننده می گوید چرا از این مسیر آمده اید؟» پرسیدم: «مگر اشتباه آمده ایم؟» گفت: «بله. می گوید که شما به سمت احمد متوسلیان گروه کتائب می روید.» بلافاصله برگشتیم. وقتی به مقصدمان رسیدیم و ماجرا را تعریف کردیم، دوستان گفتند: «خدا به شما رحم کرده، چون اگر مسیر را ادامه می دادید، شما هم اسیر می‌شديد.» خیلی خدا را شکر کردم که سمت گروه کتائب نرفتیم و اسیر آنها نشدیم. اگر آن مسیر را ادامه می دادیم، معلوم نبود سرنوشتمان چه می شد. یک بار هم می خواستم به جنوب لبنان بروم. آن موقع، مشکلات زیادی برای رفتن به آنجا وجود داشت. ضمن اینکه بعد از ورودم به لبنان، نهادهای اطلاعاتی - از سیا و موساد گرفته تا سازمان اطلاعاتی لبنان و سوریه - به من حساس شده بودند. مجبور بودم خیلی سنجیده و برنامه ریزی شده در داخل لبنان تردد کنم. موقع رفتن، در جاده با ترافیک سنگین و راه بندان مواجه شدیم. به نظر می رسید راه بندان ساختگی است و احتمال توطئه می رفت. مسیر ما جاده کوهستانی بود. نیروهای اسرائیلی بر مسیرهای دیگر اشراف داشتند و نمی شد از آن جاده ها برویم. طبق برنامه اعضای شورای سپاه، قرار شد برای اینکه شناسایی نشوم، لباس روحانی، آنهم لباس سادات به تن کنم تا راحت تر بتوانیم از ایست و بازرسی ها عبور کنیم. حالا چرا لباس سادات؟ چون در لبنان برای سادات احترام ویژه ای قائل اند و برای آنها مسیر را باز می کنند. دلیل انتخاب لباس روحانیت با عمامه سیاه برای من همین بود. در عمل هم این را دیدم. مأموران ایست و بازرسی ها تا چشمشان به من می افتاد، با احترام می گفتند: «على رؤوسنا»؛ یعنی بالای سر ما جا دارید. می گفتند: «بفرمایید بروید.» دوستان سپاه با این ترفند، من را از همه ایست‌های بازرسی عبور دادند و راحت به جنوب لبنان رسیدیم. دوستانم وقتی لباس روحانیت پوشیده بودم، از من عکس گرفتند. احتمالا آقای سروری عکس ها را داشته باشد. من از آنها خواهش کردم که عکس ها را رسانه ای نکنند، چون من یک پاسدار بودم. خلاصه با این شیوه خودم را به جنوب لبنان رساندم و در چند شهر برنامه های گوناگونی اجرا کردم که مورد توجه مردم واقع شد. یک بار در شب شهادت حضرت رقیه (س)، سید محمد میری، از مداحان ایرانی که در سوریه کار فرهنگی می کرد، تصمیم گرفت به زائران نذری بدهد. او با برنج هایی که از ایران آورده بود، غذایی درست کرد و از من خواست که زیارت عاشورا و روضه بخوانم. بعد از روضه، به مردم شام داد. این سنت، تا قبل از حمله داعش به سوریه هر سال برقرار بود و من با مداحان دیگر مثل محمود کریمی، سعید حدادیان و مداح های دیگر تهران، به حرم حضرت رقیه (س) می رفتیم و برنامه اجرا می کردیم. آخرین بار که آقای میری می خواست نذری بدهد، نزدیک به دو تن برنج به سوریه آورده بود. احتمالا تحت تأثیر این برنامه، به مراسم شهادت حضرت رقیه (س) در ایران توجه بیشتری می شود و عزاداری ها مفصل تر شده. خیلی از نیروها و فرماندهان سپاه هم در مراسم شرکت می کردند. یکی از فرماندهانی که خیلی در سوریه و لبنان زحمت می کشید و کار می کرد، سید احمد آوایی بود. او به زبان عربی تسلط داشت و با احزاب و مردم منطقه آشنا بود. یک بار هم همراه همسرم و آقای رئوفی در این را مراسم شرکت کردم. همسرم خیلی از این مراسم ام خوشش آمد و همیشه از آن تعریف می کند. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂