🍂
🔻 #با_نوای_کاروان ۱۰۹
حاج صادق آهنگران
نوشته: دکتر بهداروند
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
بهداروند: دیگه برنامه کاری شما نوشتن نوحه به هنگام شروع عملیات ها یا بعد از پایان عملیات ها بود. از قبل در جریان عملیات بودی؟
آهنگران: تا حدودی در جریان قرار می گرفتم تا بتوانم حال و هوای عملیات و منطقه عملیات را در اشعار و نوحه های زنده کنم؛ اما دیگه در جریان جزئیات کار و ساعت عملیات نبودم. به هرحال من دیگه یک فرمانده نظامی نبودم. یک نیروی فرهنگی بودم که در حیطه وظایف محول شده عمل می کردم.
بهداروند: شما برای اربعین شهدای آزادی سازی بستان هم نوحه ای خواندی که باز نوعی بازخوانی از تاریخ عاشورا است؛
اين اربعين دارم پيامی از شهيدان
از کشته های غرق خون در خاک بستان
در خون تپيدند خوش آرميدند
در خون تپيدند خوش آرميدند
آهنگران: بله. خوب جزئیات نوحه را به خاطر داری! من وقتی این نوحه را می خواندم صحنه وداع با دوستان در شب عملیات طریق القدس برایم زنده می شد و به تک تک دوستانی که ساعاتی از زندگی ام را در کنار آنان بودم و اکنون شهادت میان من و آنها فاصله انداخته بود، فکر می کردم و بر سرنوشت زیبای رفقای سفر کرده غبطه می خوردم. به هرحال شهادت سعادتی است که برای رسیدن به آن لیاقت می خواهد.
بهداروند: یکی از عملیات های موفق و تأثیرگذار ما که سبب بیرون رانده شدن دشمن از خاک میهن شد و راه را برای آزادسازی خرمشهر فراهم نمود، عملیات فتح المبین بود. از حال و هوای قبل از آن عملیات خاطره ای به ذهن دارید؟
آهنگران: بله. يادم است که قبل از عملیات فتح المبین با تعدادی از برادران رزمنده جهت دستبوسی به خدمت حضرت امام رسیدیم. به همراه ما پیرمردی بود روحانی به نام حاج آقا ترابی از اهالی اطراف دامغان که دروس حوزوی را در حد بالایی خوانده بود و با وجود سن زیاد، بسیار سر حال و دل زنده بود که از اوایل جنگ به جبهه آمده و من در سوسنگرد با او آشنا شدم. زمانی که از اهواز به تهران رسیدیم، حاج آقا ترابی اصرار زیادی داشت که با پای پیاده به جماران برویم تا ثواب بیشتری نصیب ما بشود. بچهها راه زیادی را طی کرده بودند و به دلیل خستگی اکثراً با این پیشنهاد مخالف بودند. بالاخره در اثر اصرار و پافشاری حاج آقا ابوترابی، پیاده به سوی جماران حرکت کردیم.
حاج آقا ترابی در صف جلوی من ایستاده بود. نوبت که به او رسید با اشتیاق فراوان دست امام را در دست گرفت و در حالی که گریه میکرد رو به امام کرد و گفت: «امام، ما به گدایی آمدهایم، دستمان خالی است». امام با تبسم به چهره ایشان نگاه کردند و با سادگی خاصی فرمودند: «ما همه در خانه خدا گدا هستیم». حاج آقا ابوترابی دوباره با چشمان گریان به امام نگاه کرد و گفت: «امام برای ما دعا کنید که شهید شویم». امام با همان تبسم زیر لب چیزی گفتند که استنباط من این بود که فرمودند: «انشاء اللّه، دعا میکنم» ولی ما فقط تبسم و رضایت حضرت امام را مشاهده کردیم و صحبت ایشان را به خوبی متوجه نشدیم اما لحن و طرز صحبت حضرت امام و سادگی بیان ایشان که فرمودند: «ما در خانۀ خدا گدا هستیم» برای ما تازگی داشت. بعد از دست بوسی و خداحافظی از محضر امام به جبهه برگشتیم و اتفاقاً در جریان عملیات فتح المبین، حاج آقا ابوترابی به آرزوی خود رسید و به درجه شهادت نائل گردید.
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
همراه باشید
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂