گاهی قطره ای اشک منظره پیش رویم را تار می کرد. بلافاصله آن قطره مزاحم را کنار میزدم تا آن چهره نورانی را بهتر و بیشتر نگاه کنپ. فشار جمعیت همچون موجی ما را جلو و عقب می راند، اما اصلاً متوجه اطراف نبودیم. نگاه‌ها به نقطه ای نه به جهانی دوخته شده و دیگر هیچ. آن روز حضرت امام قدس سره الشریف کسالت داشتند و صحبتی نفرمودند. حضرت امام فقط نشستند و ما را نگاه می‌کردند و ما هم فقط ایشان را نگاه می کردیم. هاله ای از نور اطراف آن چهره را فرا گرفته بود و به سختی می‌توانستم جزئیات چهره مبارک ایشان را تشخیص دهم. یک نفر سخنرانی می‌کرد اما ما نه به حرفهای آن آقا توجهی داشتیم و نه نگاهش می کردیم. با این که ظاهراً آدم بزرگی بود اما در برابر عظمت حضرت امام، به حساب نمی آمد. دوست داشتم سخنران ساعتها صحبت می کرد تا ما از آن چهره نورانی توشه بر می گرفتیم. با تمام شدن صحبتهای آن فرد، حضرت امام برخاستند و به شعارهای ما ابراز محبت کردند و دستان مبارکشان را بر بالای سرمان چرخاندند. آن روز فکر نمی کردم این آخرین لحظاتی است که ایشان را از نزدیک می‌بینم و تا آخر عمر دیگر توفیق زیارت شان نصیبم نمی شود.... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد لینک عضویت کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂