🍂
🔻
مردی که خواب نمیدید/ ۴۱
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
از این که دانشگاه پزشکی را ول کرده بودم رنج میبردم. خودم را راضی کردم و در دانشگاه کشاورزی - یوستوس لیبیک یونیور سیتی - اسم نوشتم از آقای دکتر تبدیل به یک کشاورززاده شده بودم.
- حرف دهانت را بفهم. کشاورززاده یعنی چه؟ مهندس کشاورزی درست مثل داداش قاسم.
- چه فرقی میکند؟ کشاورززاده یا مهندس کشاورزی هر دو بیل به دست هستند. در آلمان برخلاف ایران بیشتر کلاسها عملی است تا تئوری. دانشجو مثل یک کشاورز زمین را شخم میزند و می کارد و برداشت میکند این کار باعث شد عاشق رشته تحصیلی ام بشوم و با جان و دل ادامهاش دهم و نمره های خوب بگیرم. تا آخرین روزی که در آلمان بودم کارهای جور واجور کردم. از مسئول انبار محصولات کشاورزی در سردخانه های آمریکاییها گرفته تا کارخانه پتو و ماکارونی سازی و گرفتن آمار تردد ماشین.های یک خیابان برای آسفالت آن. شده بودم آچار فرانسه. چند بار هم بنزهای مدل بالا را به ایران آوردم و بابت آنها پول خوبی به جیب زدم. مجبور بودم. زندگی خرج داشت. این را از همان دوران بچگیام فهمیده بودم. یعنی داداش عباسم بهم فهمانده بود.
کشاورززاده یا مهندس کشاورزی.
°°°°°°
هر دو مشتهایم را پر از آب میکنم و به صورتم میپاشم. سردی آب لوله کشی آپارتمان هیچ به سردی آب یخ زده اردوگاه نمیماند. حتی خنکای آن را هم ندارد. آب حوض و لوله اردوگاه به تیزی سرنیزه ای میماند برنده و وحشی. زمستانها تن ضعیف شده مان را با شکستن يخ قطور حوض و آب منجمد شده آن میشستیم. خون در بدنمان در دم یخ میزد. به خودمان فشار میآوردیم تا نفسمان نگیرد و رنگمان نپرد. عراقی ها از آن حالمان لذت می بردند. با فک قفل شده و چشمهای از حدقه بیرون زده و خون منجمد شده، ساعتها کنج سلول کز میکردیم. بچه ها به دادمان میرسیدند. آن قدر مالش مان میدادند تا گرما به جانمان برود و خون یخ زده مان به جریان بیفتد.
روزها می گذشت تا کبودی و سیاهی تنمان کمرنگ شود. سردم شده است. مشتی آب کار خودش را کرده است. هنوز ضعف دوران اسارت را در وجودم دارم. دست می اندازم به دستگیره در یخچال. با صدای خشکی باز میشود. دلم میلرزد. طبقه ها را یکی یکی نگاه میکنم. چیزی برای پر کردن معده ام وجود ندارد. یک قالب کره و کمی پنیر و لیوانی شیر نیم خورده همه دارایی یخچال است. به دنبال کف دستی نان میگردم. دریغ از خردههای به جا مانده از آن. آهسته در را چفت میکنم. به یاد سردخانه آمریکاییها در دوران تحصیل ام می افتم. از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشد. کارم کنترل درجه سردخانه بود. بعضی وقتها ناخنکی هم به مواد غذایی داخل آن و انبار میزدم. صبحها صبحانه شاهانهای میخوردم. کره و پنیر و عسل و مربا عصرها با آب گوجه فرنگی و موز از خودم پذیرایی میکردم. خب حقم بود، نباید به شکمم ظلم میکردم.
پس چرا حالا ظلم میکنی؟ اسارت یادم داده است که چگونه گرسنگی را از یاد ببرم و صدای معده ام را در دم خفه کنم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇
حماسه جنوب ◇◇
🍂