🍂
🔻
مردی که خواب نمیدید/ ۴۸
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
عرق سر و صورتم را خیس کرده بود. نفسم با صدا بیرون میزد. لبهایم خشک شده بودند یکهو با ترس از این که امام در نجف نباشد، قلبم با صدا کوبید. انگار کوبه در چوبی ای را میکوبیدند. صدایش سنگین و آزاردهنده بود. گوشهایم درد گرفته بودند. فشار قاتی هیجانم شده بود. احساس میکردم یک لحظه دیگر از پا در میآیم جلو در خانه ایستادم. در نیمه باز بود. سرک کشیدم. سنگفرش حیاط را انگار روغن مالیده بودند. برق میزد. دستم را مشت کردم و کوبیدم رو در. صدای بم در خفه بود. پا به پا شدم و دسته کاغذ را دست به دست کردم. حس عجیبی داشتم. مثل پسر بچه ای که به در خانه استادش رفته باشد. نمیدانم از ابهت خانه حقیر بود یا از دیدار امام. زانوهایم به لرزه افتاده بود. کسی جواب نداد. نگاهم را به دور و بر و بعد به حیاط انداختم. هیچ کس نبود.
- مگر میشود خانه آیتالله خمینی خالی باشد. جماعت اهل بحث همیشه دور ایشان جمع هستند.
باد در را تاب داد. حیاط خلوت گم و پیدا شد. چشم تیز کردم. میخواستم یک نظر خانه را ببینم. نتوانستم. پیرمردی عباپوش جلو در ظاهر شد. چنان خاموش نگاهم میکرد که انگار زبان ندارد. لب باز کردم چیزی بگویم؛ با دست اشاره کرد:
میتوانی داخل شوی. پیرمرد در حالی که در را پشت سر میبست نگاه دیگری به من انداخت. تا آن روز امام خمینی (ره) را ندیده بودم. با آن حال، ارادت خاصی نسبت به ایشان در وجودم بود. تو فکرهایم همیشه او را مرد بزرگی دیده بودم. وقتی اعلامیه کاپیتولاسیونش را ترجمه و چاپ کردیم او را بزرگتر از همه دیدم. شجاعت یک روحانی را از خط خط اعلامیه میشد دید. همه را بهت زده کرده بود. سلطنت طلبها، سنگینی اعلامیه خردشان کرده بود. نگاهم به پای پیرمرد بود. گیوههایش را لخلخ رو سنگفرش میکشید و شانههای افتادهاش را به چپ و راست تاب میداد. خانه از سکوت پر بود. هوا بوی خاصی میداد. انگار بوی عطر گل محمدی یا گلاب و عود.
از حیاط خلوتی گذشتیم و داخل حیاط اول شدیم. بعد حیاط دوم را پشت سر گذاشتیم. چند اتاق با در و پنجره های چوبی و پرده های افتاده تو چشم میزد. پیرمرد جلو در چوبی دو لنگه پنجره دار یکی از اتاقها ایستاد. فهمیدم باید داخل شوم. دست به سینه از کنارش گذشتم. دستهای چروک و لرزانش را به سینه گذاشت و سر خم کرد. چند لحظه همان جور ماندیم. سر چرخاندم طرف اتاق. امام ایستاده نگاهم می کرد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇
حماسه جنوب ◇◇
🍂