🍂
نسل مبارز ۱)
سیده لیلا حسینی
نوشته: رومزی پور
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 شب اول جنگ برای دیدن انفجار و بمباران بالای پشت بام ها رفتیم.
فکر میکردیم که اینها جدی نیست. در صورتی که از اوایل سال ۵۹ درگیری بود و ما خبر نداشتیم. اول مهر شد و ما به مدرسه رفتیم. اما در آنجا خبری از درس و مشق و اینجور چیزها نبود. همه مدارس تعطیل بودند. در شهر فقط آمبولانس بود که مرتباً از یک طرف شهر به طرف جنت آباد (گلزار شهدای خرمشهر) می رفت. ما هم برای کمک به جنت آباد رفتیم. در آنجا جنازه های زیادی بود. زنان را یک طرف و مردان را یک طرف گذاشته بودند. من از مرده وحشت داشتم. الان هم وحشت دارم. اما روزهای اول جنگ، دیدن این همه جنازه برای همه ما عادی شده بود. در آنجا خانوادههای حسینی و حیدر حیدری را دیدم که بی قراری می کردند.
کار ما همین شده بود که هر روز به جنت آباد برویم تا کمک کوچکی بکنیم. به این کار علاقه مند شدیم. البته پدرم قبول نمیکرد که به آنجا برویم. بنابر این روزها میرفتیم و شبها به خانه باز می گشتیم.
تقریباً شهر را تخلیه کرده بودند و آنهایی که مانده بودند در حسینیه ها و مساجد زندگی می کردند. چون خانه امن نبود و مردم می ترسیدند که عراقی ها حمله کنند.
روز اول پدر به خانه سر میزد و می رفت. اما بعدها کمتر می آمد. روزهای بعد فقط سه بار او را دیدم آن هم در جنت آباد. یک روز داشت در کندن قبل به مردم کمک میکرد و یک روز هم او را دیدم که میگفت بنی صدر دارد به ملت خیانت میکند و محکم با مشت به تابلو روی دیوار زد. بار سوم او را دیدم که داشت به مردم نصیحت می کرد که مراقب همدیگر باشند.
ادامه در قسمت بعد
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب شهرم در امان نیست
#خواهران_رزمنده
#خرمشهر
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇
حماسه جنوب ◇◇
🍂