🍂 روزهای بحرانی مریم ترکی زاده نوشته: رومزی پور ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ ...اصلاً باورمان نمی‌شد که هنوز زنده هستیم، چون خمپاره چند متری ما به زمین خورد. به سرعت برانکارد را برداشته در ماشین گذاشتیم و به طرف آبادان حرکت کردیم. در بین راه من و دیگر خواهران روی بدن و لباس‌مان اسم و گروه خونی خود را می‌نوشتیم که اگر مثل این برادران بین راه خمپاره به ما اصابت کرد و تکه تکه شدیم گمنام نمانیم و حداقل روی تکه‌ای از لباس اسم ما را پیدا کنند. و مرتباً شهادتین را زیر لب زمزمه می‌کردیم. •┈••✾○✾••┈• از کتاب "شهرم در امان نیست" @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂