🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 بچه خرمشهر /۱ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ برگرفته از مجله امتداد •┈••✾○✾••┈• از قبل انقلاب، کار من ثبت کالاهای کشتی های خارجی بود که از کشورهای مختلفی مثل کره، ژاپن، آلمان و... وارد بندر خرمشهر می شدند. همسر من اهل بصره بود و ده روز مانده به جنگ، فامیل های او برای دیدن پسرم احمد که تازه متولد شده بود به خرمشهر آمده بودند. رفتم بیرون، دیدم مدام ماشین های ارتش می روند و می آیند! گفتم: چه اتفاقی افتاده؟ خُب آشنا بودند و همه را می شناختیم. گفتند: بیا خودت ببین! سوار ماشین شدم و به سمت مرز رفتیم. دیدم پشت پاسگاه، در حوالی مرز، پر بود از تانک و نفربر و نیرو! گفتم: چه خبره؟ گفتند: نمی دانیم! شاید مانور دارند! چند روزی نگذشته بود که دیدم حرف دوست هندی ام درست درآمد! شاید کشورها به اتباع شان خبر داده بودند و او برای همین رفت. با اینکه زمزمة جنگ مطرح بود، اما باورش برای ما محال بود. با اینکه عراقی ها در خرمشهر رفت وآمد داشتند و ما بسیاری شان را می شناختیم، اما باور نمی کردیم در حال جاسوسی باشند! بعداً که تعدادی شان اسیر شدند اعتراف کردند که ما از قبل پیروزی انقلاب در حال شناسایی کوچه به کوچه خرمشهر بودیم تا در حمله راحت باشیم! حتی توی راهپیمایی ها با شما بودیم! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂