🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۴۰ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 دانش آموزان بسیاری به ما مراجعه کرده و برای انتقال مجروحان و رسیدگی به آنها اعلام آمادگی کردند. ما از آنها خواستیم از تمامی گروهها در شهر خانقین خون تهیه کنند. همچنین برخی از اعضای اتحادیه زنان داوطلبانه برای رسیدگی به مجروحان اعلام آمادگی کردند اما چون با دیدن هر مجروح روحیۀ خود را می باختند، ناچار از عدم همکاری با آنها شدیم. در آن روزهای حساس و بحرانی مجروحی که بازوی چپش به طور کامل له شده بود به ما مراجعه کرد، وضعیتش را توضیح داده و گفتیم چاره ای جز قطع دستش وجود ندارد. پرسید: «در صورت قطع بازو از رفتن به جبهه معاف خواهم شد؟» گفتم: «البته اعزام فردی با یک دست به جبهه ممکن نیست چون از این حیث مطمئن شد با قاطعیت تمام گفت: در این صورت آقای دکتر دستم را قطع کنید و نترسید.» مجروح دیگری داشتیم که افسر نیروهای ویژه بود. در چهره اش آثار خستگی و ضعف روحی موج می‌زد. پس از مدت کوتاهی استراحت گفت: «می توانم از شما چیزی بخواهم؟» گفتم: «بفرمایید.» گفت: «فقط یک خواسته دارم» گفتم «هر چه می‌خواهی بگو.» گفت: «لقمه نانی می خواهم» او به مدت سه روز چیزی نخورده بود. در یکی از روزها چهار اسیر مجروح ایرانی را به اتاق اورژانس بیمارستان آوردند و بلافاصله آنها را معاینه کردم، دو نفر از آنها از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودند که بلافاصله روانه اتاق عمل شدند و دو نفر دیگر نیز جراحاتی برداشته بودند. کارکنان بیمارستان با دیدن اسرا جار و جنجال به راه انداختند به طوری که مجروحان ترسیدند. از محافظین آنها خواستم که این افراد بیکار را از سالن اورژانس خارج کنند. یکی از آنها که نظامی هم بود، در حالی که دست مرا محکم گرفته بود و با دست دیگرش به آسمان اشاره کرد و کلماتی بر زبان جاری ساخت که من جز کلمه خدا هیچ کدام را نفهمیدم. از راننده اورژانس که به زبان فارسی تسلط داشت صحبت‌های او را برایم ترجمه کرد در این مکان کسی جز خدا و شما نمی تواند به داد من برسد.» به نظامی های حرفه ای نمی‌ماند. در مورد تحصیلاتش سؤال کردم گفت: سال چهارم رشته مهندسی هستم، اما در حال حاضر دانشگاههای ایران تعطیل است. او داوطلبانه به جبهه آمده بود.» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂