🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۱ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 یکم از مرز آمده بودم به خانه سر بزنم. نزدیک ظهر بود. عطر دستپخت مادرم مرا به آشپزخانه کشاند. با خوشحالی بغلم کرد و بوسید. غذای مورد علاقه ام، دال عدس پخته بود. با هم از آشپزخانه بیرون آمدیم. هنوز سفره را پهن نکرده بود که یکباره صدای چند انفجار توی شهر پیچید. از خانه زدم بیرون. چند موشک از آن طرف اروند به طرف پایگاه دریایی و کشتی های نیروی دریایی شلیک شده بود. همیشه فکر می‌کردم آخر این چه تدبیری بوده که پایگاه دریایی و ناوچه های جنگی ایران در زمان شاه در فاصله کمتر از سیصد متری خاک عراق ساخته شده؟ آیا نمی دانستند اگر روزی جنگی رخ دهد عراق با سبک ترین موشک از درون خاک خودش به راحتی می‌تواند کشتی‌ها را هدف قرار دهد؟ همان اتفاقی که امروز سی و یک شهریور پنجاه ونه به وقوع پیوست. پس از صدای انفجارها از پایگاه نیروی دریایی، شهر هم زیر آتش سنگینی از توپخانه و خمپاره و موشک بود. خودم را به مقر سپاه رساندم. محمد جهان آرا گفت همگی برویم به مردم کمک کنیم. خیابانها را دود و آتش گرفته بود. گلوله های توپ و خمپاره بی هدف از آسمان می‌بارید. با صدای هر انفجار سقف خانه ای بر سر زنان و کودکان ویران می‌شد. جای امنی نمی‌دیدیم. به هر خیابانی می‌رفتیم با خانه ها و مغازه های تخریب شده روبه رو می‌شدیم. ارتش عراق واحدهایش را موظف کرده بود بدون توقف روی همه شهر گلوله بریزند. بیشترین گلوله ها روانه محله های پرجمعیت شهر مثل کوی طالقانی، مرکز شهر، مولوی و بازار می‌شد؛ یکی داشت با دوچرخه می‌رفت ترکش به گردنش خورده بود. دختر بچه ها و پسربچه هایی که دقایقی پیش در خیابان بازی می‌کردند گوشه ای افتاده بودند و فریاد می‌کشیدند. آنهایی که زخمی نشده بودند از وحشت فریاد می‌زدند. مردم زیر آتش و انفجارهای پی در پی غافلگیر شده بودند. هرکسی به طرفی می‌دوید. از یک طرف در فکر عزیزانشان بودند، از طرف دیگر خمپاره ای نزدیک خودشان منفجر می‌شد و جانشان در معرض خطر بود. در چنین شرایطی مردم به همدیگر کمک می‌کردند هر کسی با هر وسیله ای زخمی ها را به بیمارستان می‌رساند. بیمارستانهای شهر پر از مجروح بود. تجمع اصلی در بیمارستان مصدق بود؛ داخل و بیرون بیمارستان حتی در پیاده رو زخمی‌ها را چیده بودند. هر کسی هر کاری بلد بود انجام می‌داد. اگر می‌توانست زخمی ببندد، می‌بست. آنهایی را که حالشان وخیم تر بود به بیمارستان می‌بردند. تعداد پزشک‌ها جوابگو نبودند. فقط فرصت می‌کردند جلوی خونریزی را بگیرند. دخترهای محله ها هم کمک می‌کردند. برادرم عبدالله هم در شهر به مردم کمک می‌کرد. آتش نشان‌ها از محله ای به محله دیگر می‌رفتند. آتش در شهر شعله می‌کشید و قادر به خاموش کردن نبودند. با یک جیپ شهباز در شهر می‌چرخیدیم. هرجا صدای انفجار می‌آمد به آن طرف می‌رفتیم تا مجروح‌ها را به بیمارستان برسانیم. در خانه همسایه ها را می‌زدیم می‌گفتیم اگر ماشین دارید زخمی ها را ببرید. مردم حتی جنازه ها و زخمی ها را با گاری حمل می‌کردند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂