🍂
🔻
پسرهای ننه عبدالله/ ۱۹
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 در حالی که از آنجا خارج میشدیم فروزنده و آقای خلخالی پشت سرمان آمدند، سعی کردند ما را آرام کنند. آقای خلخالی تلاش میکرد برگردیم چای و چیزی بخوریم. فروزنده گفت: «تا حالا خیلی سلاح و مواد غذایی به خرمشهر فرستادیم.» گفتم: «اینجا نشستن و حرف زدن مشکلی را حل نمیکند. تا از نزدیک اوضاع را نبینید متوجه نمی شوید ما چه میگوییم.» مکثی کرد و گفت چند دقیقه صبر کنید، ما هم با شما می آییم.» رفت با آقای غرضی صحبت کرد. آقای خلخالی هم در این فاصله ما را دلداری میداد که اجرتان با خداست ملائکه کمکتان میکنند. فروزنده گفت: شما راه بیفتید ما هم پشت سرتان می آییم.» حرکت کردیم. آقای غرضی استاندار، معاونش فروزنده و دو سهنفر دیگر از مسئولین استانداری سوار ماشین شدند و پشت سر راه افتادند. از جاده دارخوئین برگشتیم. بین راه، قاسم گفت: «اینها را ببریم توی خط جلوی جلو توی تیررس عراقی ها!» گفتم: «بابا میزنندشان.» گفت: «بگذار بزنند، بگذار بفهمند چه خبره!» گفتم: باشد، ببریمشان اداره بندر. رضا گفت: «نه ببریم پل نو. بین راه نقشه کشیدیم من بیفتم جلو قاسم هم از پشت سر، آنها را تشویق کند ببریمشان تا جایی که در تیررس عراقی ها قرار بگیرند. رضا عاقل تر بود گفت: حرف شما را قبول ندارم نباید زیاده روی کنید، آنها مسئولین جمهوری اسلامی هستند، نباید بلایی سرشان بیاید.
قبل از پل نو، نخلستانی زیر دید عراقیها بود. به محض اینکه وارد نخلستان شدیم ما را بستند به رگبار. خوابیدیم روی زمین، آهسته آهسته، سینه خیز خودمان را از معرکه بیرون کشیدیم و آنها را رها کردیم؛ سوار ماشینمان شدیم و به طرف مسجد جامع رفتیم. آنها هم به هر زحمتی بود از تیررس عراقی ها گریخته بودند. حالا دانسته بودند نیروهای مدافع در چه شرایطی هستند، ما هم همین را می خواستیم!
🔸
پنجم
در اتاق جنگ، فرماندهان و مسئولین تقسیم کار کردند. قرار شد تکاورهای دریایی همراه گروه فداییان اسلام در محور پل نو، صددستگاه و جاده شلمچه و نیروهای ارتش با جمع و جور کردن نیروهای پراکنده شهر در محور پلیس راه مستقر شوند. نیروهای ژاندارمری و گروهی از بچه های شهر هم محور اداره بندر و حوالی سنتاب را به عهده گرفتند. در این تقسیم بندی محور عباره به نیروهای سپاه واگذار شد. در حاشیه رودخانه کارون از سمت جاده اهواز به خرمشهر، حدود چهار کیلومتر بالاتر از خرمشهر سیل بندی قدیمی برای جلوگیری از سیل وجود دارد که تا منطقه عباره ادامه یافته است. چون ارتش عراق در آن سمت آرایش گرفته بود احتمال میدادند عراقیها از آن محور حمله کنند. ژنرالهای عراقی احمق بودند که تا آن روز از آن مسیر نیامده بودند. کافی بود پل خرمشهر را بگیرند کار تمام بود، همه محاصره می شدیم. گفتند نیروهای سپاه بروند سمت عباره، پشت سیل بند، مراقب باشند عراقیها از آنجا عبور نکنند. نیروهای سپاه شامل گروه من، رضا دشتی و تعدادی از بچه های کوت شیخ مثل صاحب عبودزاده، حسن سواریان، مصطفی اسکندری .... . بود. پشت سیل بند مستقر شدیم. علی هاشمیان با تعدادی از بچه های شهر هم مسئولیت محور گمرک را داشتند. آخر شب علی پیش ما آمد؛ آدم صبور، عملیاتی و کم حرفی بود. رضا دشتی دانشجویی باسواد، مؤدب و مؤمن بود؛ می توانست به خوبی وضعیت دشمن را بررسی و تحلیل کند. شب، دور هم می نشستیم. اوضاع و نقشه حرکت عراقی ها را بررسی میکردیم. رضا این کار را خوب انجام میداد؛ حرفهایش منطقی و اثرگذار بود، ولی بیشتر سکوت میکرد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂