🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳۸ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ آخر شب، خواستیم برگردیم، [مادرم] اجازه نداد. گفت باید شب همینجا بخوابید. هر چه گفتیم کار داریم نگذاشت. جا انداخت و خودش وسط ما خوابید. من و عبدالله یک طرف، محمود و رسول طرف دیگرش دراز کشیدیم. هی یکی یکی ما را صدا می‌زد؛ عبدالله چطوری؟ محمد خوابیدی یا بیداری؟ همین طور با رسول و محمود حرف میزد. تا صبح نخوابید، فقط ما را نگاه می‌کرد. صبح تنور را روشن کرد، برایمان نان خانگی پخت. خواهرم چای درست کرد، با نان خوردیم و به طرف خرمشهر حرکت کردیم. ▪︎ نهم دشمن پس از چند نوبت هجوم با تانک و یگانهای زرهی و شکست‌های سخت، این بار با نیروهای پیاده حمله کرد و فلش حرکتش را تغییر داد. این تاکتیک باعث شد بخش عمده ای از شهر را تصرف کند. روز بیست و سه مهر ارتش عراق برای اشغال شهر همزمان در محورهای پادگان دژ، اداره بندر، کوی طالقانی و جاده کمربندی هجوم سنگین و گسترده ای را آغاز کرد. مدافعان شهر برای آنکه بتوانند در همه محورها با دشمن مقابله کنند به گروههای متعدد و کوچکتری تقسیم شدند. توی خیابانها و کوچه ها نبرد سختی در گرفت. درگیری در کوی طالقانی شدیدتر از جاهای دیگر بود. یکی از دوستان به نام اسماعیل خسروی خبر داد که عراقی‌ها از کشتارگاه به طرف کوی طالقانی هجوم آورده اند. کشتارگاه در نقطه ورودی جاده شلمچه به خرمشهر واقع شده و چسبیده به شهر بود؛ محلی بود که چوبدارها گوسفندانشان را به آنجا می‌بردند و گوشت شهر از آنجا تأمین می شد. عراقی‌ها پیش از این، از کشتارگاه به سمت راه آهن آمده بودند. این بار به جای راه آهن به طرف کوی طالقانی رفتند. هدفشان این بود که خودشان را به جاده کمربندی و سپس به پل برسانند. اگر به پل می‌رسیدند کار تمام بود. اسماعیل گفت: "عراقی‌ها الآن در کوی طالقانی درگیرند، اگر از راه آهن به سمت کشتارگاه برویم می‌توانیم از بغل به اینها بزنیم." فکر خوبی بود. حدود دوازده نفر سوار یک وانت شدیم و حرکت کردیم. به میدان راه آهن که رسیدیم پیاده به طرف کشتارگاه رفتیم. همان طور که اسماعیل گفته بود از بغل دشمن در آمدیم. از آنجا شاهد بودم درگیری سختی بین نیروهای خودی و دشمن در جریان است. عراقی ها را می‌دیدم که با کوله پشتی مثل مورچه ها در چند خط با سرعت به طرف کوی طالقانی می‌دویدند و روی پشت بام ها مستقر می شدند. دشمن پس از چند نوبت حمله زرهی، این بار با نیروی پیاده به قصد رسیدن به پل و محاصره خرمشهر آمده بود. جای خطرناکی قرار گرفته بودیم. نرسیده به کشتارگاه چند بار رگبار گلوله به طرف ما آمد. بچه ها گفتند اینها ما را دیده اند. گفتم: «این رگبارها اتفاقی است، توجه نکنید. بیایید خودمان را به سه راه کشتارگاه برسانیم.» به بچه ها گفتم من جلو میروم شما پشت سرم بیایید. بی صدا و دولا دولا از کنار خانه های کارکنان راه آهن رفتیم. کوله گلوله آرپی جی روی دوشم و اسلحه آرپی جی در دستم بود. روبه روی خانه های کارکنان راه آهن که رسیدم از پشت سرم صدای داد و فریاد بچه ها بلند شد. برگشتم دیدم بچه ها را به رگبار بسته اند. فاصله ام با آنها کمتر از سی متر بود. اسماعیل خسروی، جواد مطوری و چند نفر دیگر از بچه ها تیر خورده بودند. به عقب برگشتم. با زحمت و مصیبت، زخمی‌ها را پشت وانت گذاشتیم و روانه بیمارستان کردیم. سالم ها هم همراه مجروحین رفتند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂