«خسته نباشی پا »       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ متأسفانه به یاد ماندنی ترین برخورد من با مجید مرآت لحظه ای بود که با پیکر بی جان او مواجه شدم. مرآت را بر روی یک پتو گذاشته بودند گوشه های پتو را گرفتیم و به پشت تویوتا انتقال دادیم. شهید مهدی خوش سیرت و چند نفر دیگر از بچه های رزمنده هم حضور داشتند. مهدی خوش سیرت آمد و کنار مجید مرآت دراز کشید و آرام در گوش مجید نجوا میکرد. صورتش را به صورت شهید مرآت چسبانده بود و اشک میریخت. هیچ کس نمی‌داند خوش سیرت چه در گوش مرآت گفت. اما من حدس میزنم که خوش سیرت از این که دوستانش یکی یکی می‌روند و او هنوز زنده است ناراحت بود. داشت با مجید وداع میکرد و یا شاید مجید را واسطه قرار میداد تا خدا شهادت را نصیب او هم بکند. زیاد طول نکشید و مهدی خوش سیرت هم یک ساعت بعد با اصابت گلوله ی توپ در نزدیکی محل شهادت او به شهادت رسید. از عملیات نصر ٤ که برگشته بودیم بچه ها می گفتند: «معلوم نیست، مهدی با مجید چه گفت که خدا این قدر زود دعایش را اجابت کرد و او را هم نزد خودش برد.»       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ گوشه‌هایی از زندگي سردار شهيد مجید مرآت حقی نويسنده: مصطفی مصیب زاده @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂