🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹
🌹
گردان گم شده / ۳۹
خاطرات اسیر عراقی
سرگرد عزالدین مانع
┄═❁๑❁═┄
🔸
مرگ «خانه خراب کن!»
دو ماه بود که به مرخصی نرفته بودم درخواست مرخصی کردم. فرماندهی با ناراحتی و به سختی موافقت کرد. به مرخصی رفتم. همسرم پرسید: فکر میکنی زندگی ما باید به همین صورت ادامه پیدا کند؟» به او گفتم دستورات نظامی کاملاً دست و پای مرا بسته استه نظامی گری یعنی اجرای اوامری که از رده های بالا صادر میشود.
مرخصی تمام شد و من زندگی نظامی را در خرمشهر از سر گرفتم. نیروهای واحد مهندسی خانههایی را که قاتل مدیر استخبارات در آن مخفی شده بود با خاک یکسان کردند؛ فرمانده لشکر بر این کار نظارت میکرد. او به نیروهای واحد مهندسی میگفت: نباید یک خانه در این منطقه باقی بماند. سرهنگ دوم احمد هاشم الجبوری، از گردان مهندسی سپاه سوم مسئول پیگیری این فعالیتها شده بود. صدای انفجار و فرو ریختن خانهها به گوش میرسید و نیروهای واحد مهندسی، با فرو ریختن خانههای مردم خوشحالی میکردند و خنده سر میدادند. ستوانیار قیح کاب شبوط از اهالی ناصریه، معروف به بی ادبی و گستاخی بود و چهره اش به سیاهی میزد. انفجارها زیر نظر این شخص انجام می گرفت. او در میان خانه هایی که پشت سر هم تخریب می شدند پرسه می زد و به افرادش میگفت این خانه را ویران کنید... آنجا را منفجر کنید. آن کارگاه را از بین ببرید... پی در پی دستور میداد و این دستورات را با خوشحالی و خنده صادر می.کرد سربازان هم میگفتند
چشم جناب فرمانده و با سرعت اوامر را اجرا میکردند. ستوانیار مرتب آجیل میخورد و دهانش را تکان میداد و
میگفت انقلاب و حزب، ما را آدم کرد. در عمرم چنین آجیل و بسته ای نخورده ام. در طول عمرم خودرو سوار نشده بودم. اما امروز من صاحب خودرو و خانه ام. هر بار که بخواهم دختران زیبایی در اختیارم قرار میگیرد. بولدوزر هم با صدای گوشخراش مشغول ویران کردن خانههای خرمشهر بود. ستوانیار فریاد زد: «این قابل قبول نیست. امروز با فردا فرق میکند. ساعت یازده است و ما فقط ده خانه را خراب کرده ایم. اگر بیشتر تلاش کنیم، فرماندهی ما را تشویق خواهد کرد، متوجه هستید یا نه؟ اگر امروز دوازده خانه را خراب کنیم فرماندهی ما را تشویق خواهد کرد، شنیدید؟! نیروها در جواب گفتند اما این امر بستگی به راننده بولدوزر و نیروهای تخریب دارد. فارس الساعدی راننده بولدوزر میدانست ستوانیار چه می خواهد. او می دانست که ستوانیار از طریق فعالیتهای او و دوستانش خواب رفتن به کاخ ریاست جمهوری را می بیند. ستوانیار عاشق مدال شجاعت بود، او فقط به فکر خودش بود. فارس الساعدی گفت: «گوش کن ابو صالح اگر میخواهی کار بیشتری انجام شود، برای ما بولدوزرهای بیشتری بیاور. ستوانیار سوار خودروی جیپ شد و به راننده گفت: مرا کنار خانه ها پیاده کن. نزدیک خانه ها رفت و گفت: «ماشاء الله طعمه های زیادی داریم.»
میان خانه ها گشتی زد با مشت به دیوارها کوفت و گفت: «ماشاء الله از این همه صیدهای بزرگ فلیح مدال شجاعت را گرفتی، برقص فلیح» در حیاط خانه ها شروع به رقصیدن میکند و با خود میگوید: «فلیح برقص مدال در انتظار توست!» که ناگاه از پشت سر یک نفر به او نزدیک می شود. ستوانیار اسلحه اش را آماده می کند و میگوید: «کی» هستی اما شخص ایرانی پنهان می شود. ستوانیار با سرعت در پی او میدود و در یک چهاردیواری بن بست گیر میکند. آن ایرانی از بالای دیوار به روی او می پرد و ستوانیار را نقش بر زمین میکند و اسلحه اش را می گیرد.
انتظار راننده جیپ که منتظر ستوانیار بوده، سر می آید. چندبار بوق میزند. بالاخره از ماشین پیاده شده و در پی او میگردد تا اینکه از دور پاهای ستوانیار را میبیند. نزدیک میشود و جسد متلاشی شده او را در حالی که غرق در خون بود مشاهده میکند و فریاد میزند: ستوانیار فلیح کشته شده است...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#گردان_گم_شده
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂