🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۶۲ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ یکی از نیروهای فدائیان اسلام وسط صحبت آقا بلند شد با لهجه غلیظ آذری گفت: «آقا اینجا به ما میگویند دزدهای دریایی ما دزد دریایی هستیم؟ ما از زندگیمان گذشتیم آمدیم اینجا برای اینها می‌جنگیم، اینها به ما می‌گویند دزد دریایی!» ایشان گفت: نخیر، شما مردان رزمنده خدا هستید.» یکی گفت: «تکبیر!» همه تکبیر گفتند: «الله اکبر الله اکبر خمینی رهبر، مرگ بر ضد ولایت فقیه، مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر صدام یزید کافر ... در اینجا یکی بلند شد و با لهجه آذری ادامه داد: «صدام یزید کافری تو از الاغ هم بدتری، دربه دری، بی پدری، کره خری...» آقا زد زیر خنده. همه خندیدند. شب رفتیم مقر خودمان. غذایمان خوراک لوبیا بود. خوراک لوبیایی که عبد آشپزش باشد معلوم است چه از آب در می‌آید. معده ایشان به هم ریخته بود. جهان آرا مرا کشید کنار و گفت: «اگر میتوانی مقداری ماست برای حاج آقا پیدا کن.» رفتم آشپزخانه دیدم چراغ خاموش است و کسی نیست. همه جا را گشتم، کمی ماست پیدا کردم مقداری آب رویش ریختم و هم زدم. تقریباً یک ماست آبکی شد، ریختم داخل یک کاسه پلاستیکی و با مقداری نان خشک آوردم. آقا نان خشکها را ریخت توی ماست و آرام آرام میل کرد. ساعتی بعد محمد جهان آرا آمد، گفت: «ایشان حالش خوب نیست برو به دکتر بگو قرصی بدهد.» یک دانشجوی پزشکی بود که به او دکتر می‌گفتیم. یک پایش قطع بود فکر می‌کنم از مشهد آمده بود. رفتم پیش او گفتم: «آقایی میهمان محمد جهان آراست که ناراحت است، قرصی بده!» توی کمدش را گشت دو تا قرص آورد. گفتم: «این مؤثره؟ چون محمد می‌گوید آقا حالش بده. دوباره دست کرد توی کمد گفت: اگه حالش خیلی بده، این پنج تا قرص را باهم بخورد. پنج تا قرص را ریخت کف دستم بردم اتاق محمد. گفت: «همه اش را بخورند، کار دستمان ندهد؟» گفتم: «ان شاء الله که مؤثر باشد.» محمد قرصها را به آقا داد. ایشان پرسیدند: «همه را یکجا بخورم، یا برای چند روز است؟» محمد گفت: «آقا، دکتر ما می‌گوید همه را الآن بخورید. ایشان هم یک لیوان آب برداشت و همه را باهم خورد. فردای آن شب ایشان با جهان آرا به اهواز رفت. نگران حالشان بودم. جهان آرا که آمد از حال ایشان پرسیدم. گفت: بحمد الله حال آقا خوب خوب شد. یک بار هم آقای هاشمی رفسنجانی آمد. ایشان را به کتابخانه مقر پرشین هتل بردیم. لباس نظامی خیلی به او می آمد، با کلاه مثل ژنرالهای توی فیلم ها شده بود. در طبقه همکف پرشین هتل سالن بزرگی بود که توی آن یک مسجد، یک آشپزخانه و یک کتابخانه درست کرده بودیم. کتابخانه قبلا بار هتل بود. بچه ها در هر فرصتی مطالعه می‌کردند. در آنجا بچه هایی که برای شناسایی به قسمت اشغال شده خرمشهر می رفتند برای آقای هاشمی شرح دادند که چطور از رودخانه عبور می‌کنند و کدام مناطق خرمشهر شناسایی کرده اند. حتی در جریان دو شناسایی آخر فیلم هم گرفته بودند. پیش از جنگ، یکی از بچه ها کار با دوربین کوچکی که به آن سوپر هشت می‌گفتند، آموزش دیده بود، موقعی که برای شناسایی می رفت، فیلم هم می‌گرفت. آقای هاشمی گفت می خواهم این فیلم را ببینیم. قرار شد روز بعد، عبدالله و عباس بحر العلوم این فیلم را به اهواز ببرند، ایشان و فرماندهان جنگ آن را ببینند. آقای هاشمی رفسنجانی در آنجا برای ما صحبت کرد، دلداری داد که ان شاء الله پیروزی ما قطعی است. عبدالله به عنوان فرمانده عملیات گزارشی داد. یکی دو نفر دیگر هم صحبتهایی کردند. آقای هاشمی گفت: «این گزارشها، شجاعت شما و دلاوریهای شما را حتماً به حضرت امام می‌گویم.» بچه ها می گفتند آقا سلام ما را به امام برسانید. یکی از بچه ها گفت: «آقا شما برنامه ای هم برای بازسازی خرمشهر دارید؟ آقای هاشمی گفت آقاجان بگذار اول بگیریمش، بعد سراغ بازسازی برویم. همه زدند زیر خنده. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂