🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۷۸ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ اوایل سال پنجاه و هشت به خاطر مسئله ای از جهان آرا و بچه ها دلخور شدم و سه چهار روز توی خانه نشستم. آخر شب صدای در آمد. وقتی در را باز کردم دیدم محمد جهان آرا، فتح الله افشاری، رضا موسوی و قاسم آمده اند. محمد گفت: «بیا برویم.» گفتم: «نمی آیم.» گفت: «خجالت بکش مثل بچه ها قهر کردی رفتی توی خانه نشستی مگر انقلاب این حرفها را بر می‌دارد؟ بیا برویم زیاد کار داریم.» گفتم «نمی آیم.» گفت: «نمی آیی؟» گفتم: «نه.» گفت: «قاسم بلندش کن بگذارش توی ماشین. قاسم جستی زد مرا بلند کرد انداخت توی ماشین گاز دادند رفتند. هر چه داد و فریاد کردم توجهی نکردند. مرا با زیرشلواری به مقر ساختمان هتل جهانگردی بردند. سپاه هنوز به طور رسمی شکل نگرفته بود. گفتند امشب می‌خواهند گروهی از بچه ها را برای آموزش بفرستند. شما هم باید بروی. کجا؟ دزفول. گفتم: «من که لباس ندارم. نگذاشتید لباس بپوشم.» یک دست لباس خاکی آوردند تنم کردند، گفتند همین جا به تو لباس می‌دهیم. گفتند فردا ده صبح می‌روید راه آهن، آقایی با این مشخصات می آید، باید او را پیدا کنید و به ساختمان یونسکوی دزفول ببرید. آنجا محل استقرار و آموزش بود. او را پیدا کردیم. آقایی به نام کریم امامی از نیروهای دکتر چمران در لبنان بود. یک دوره فشرده پانزده روزه با عنوان «دوره صاعقه برای ما گذاشت. سخت می‌گرفت. نصفه شب ما را کنار رودخانه می‌برد و توی آب می انداخت، از سرما می لرزیدیم. پای برهنه باید روی ریگها می‌دویدیم، سینه خیز می رفتیم و در همان حال تیراندازی می‌کرد می‌گفت هرکس سرش بالا بیاید تیر به سرش می خورد. رگبار می‌بست می‌گفت: «حرکت کن!» صورتمان را به زمین می‌ساییدیم و می‌رفتیم. من و چهارده نفر دیگر آموزش تاکتیک، روش محاصره کردن و درگیری گذراندیم. از بچه های آن دوره جواد کازرونی را به یاد دارم. پس از آنکه از آموزش برگشتیم، محمد جهان آرا تدبیری اندیشید. نقشه شهر را گذاشت و از هر کدام از بچه ها می پرسید خانه ات کجاست؟ یکی می‌گفت کوی طالقانی، یکی می‌گفت کوت شیخ، یکی می گفت راه آهن. محمد گفت هر کس خانه اش هر کجا هست، حفاظت آن محدوده به عهده اوست. چهارراه ها و خیابانهایی را مشخص کرد که در صورت درگیری باید بسته می‌شد تا شهر کنترل شود. خانه ما مرکز شهر بود. مرکز شهر را به من داد. با آقای گله داری که رفیق و هم محلی ام بود هماهنگ کردم. بچه هایی را که می‌شناختیم و اطرافمان بودند، مسلح کردیم. خانه ما به عنوان مقر آماده باش تعیین شد. بچه ها هر موقع کاری نداشتند، در همان اتاقک بالای خانه ما جمع می‌شدند. قرار گذاشتیم به محض اینکه اتفاقی افتاد همه در خانه ما جمع شوند. شهر را تقسیم بندی و قرق کردیم. هر حادثه ای پیش می‌آمد شهر دست ما بود. محمد گفت: به محضی که اتفاقی افتاد با گونی سنگربندی می‌کنیم. گفت: «شما که خودتان آموزش دیده اید به بچه ها آموزش بدهید، هر چه یاد گرفته اید به بچه ها یاد بدهید.» به این ترتیب، آمادگی عملیاتی نسبتاً خوبی برای هر نوع اتفاق، پیش بینی کردیم. •°•°•°•°• یکی دو روز پس از شنیدن خبر شهادت سید محمد جهان آرا از حج برگشتم. در این مدت با حس عجیبی، کنار خانه خدا، به نیابتش زیارت میکردم •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂