🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی / ۱ "سرباز عراقی" محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 روزهای اول جنگ واحد ما بطرف پاسگاه «زید» حمله کرد و پاسگاه را به تصرف خود در آورد. بعد از اشغال پاسگاه دستور آمد که به طرف میمک برویم. واحد ما در این منطقه مستقر شد و بعد از مدتی نیروهای شما حمله ای به این منطقه کردند و ما عقب نشینی کردیم. چند روز بعد از عقب نشینی صدام به منطقه آمد و فرمانده تیپ ما که نامش (محمد جواد شیخ احمد) بود را به باد فحش و ناسزا گرفت و گفت باید این منطقه را از دست ایرانی ها خارج کنید، اگر کسی از نیروها عقب نشینی کند نمی‌گذارم که آب دجله و فرات را بخورد. چند روز از این ماجرا گذشت تا اینکه فرمانده تیپ به بغداد احضار و به دستور صدام اعدام شد. خبر اعدام شدنش به تیپ ما رسید. در همان منطقه من به چشم خودم دیدم که ۱۱ نفر سرباز و یک سروان بنام "عبید" در برابر چشمان افراد تیپ اعدام شدند. درست بخاطر دارم که ساعت ده صبح بود که این افراد اعدام شدند درحالیکه ماسه روز در مقابل نیروهای شما مقاومت کرده بودیم در همان روز که صدام به منطقه آمد لباس کاملاً نظامی پوشیده بود و برای ما هم سخنرانی کرد. او گفت اگر نیروهای ایرانی خاک شما را بگیرند می‌دانید چه کار می‌کنند؟ و ما را تهدید کرد که باید بجنگیم. در این حمله ما تقریباً هزار و سیصد نفر کشته و زخمی و عده ای هم اسیر داديم. البته حمله ما برای باز پس گرفتن میمک بیست و پنج روز به تاخیر افتاد چون مصادف بود با برگزاری کنفرانس «طائف» در عربستان که بعضی از فرماندهان می‌گفتند شاید نتیجه ای از این کنفرانس گرفته شود و شاید هم صلح بشود. وقتی کنفرانس تمام شد و نتیجه ای در برنداشت ما آماده حمله شدیم. اما نیروهای شما در بالای ارتفاعات مستقر بودند و کاملاً به منطقه تسلط داشتند. حمله ساعت دو بعد از نیمه شب به تاریخ (۱۲/ ۶۵/۱۲) ۱۲۸۲/۲/۲ شروع شد همانطور که گفتم نیروهای شما مسلط بودند و هر کدام از نیروهای ما حرکتی می‌کرد کشته می‌شد. ما با چهار تیپ حمله کردیم که سه تیپ متلاشی شد، حمله ما بیش از دو ساعت طول نکشید و ما ساعت چهار صبح عقب نشینی کردیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂