🍂‌ در مسیر خرمشهر ۴ بخشنده - گردان نور ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ صبح روز عملیات متوچه صدای تیراندازی با کلاش از سمت خاکریز تصرف شده عراق شدم. به همراه شهید صادق مروج جانشین گردان، حدود ده دوازده نفری رفتیم ببینیم چه خبر شده. در بین راه دو نفر از بچه ها مجروح شدند و آنها را به عقب فرستادیم. شب گذشته کلا خط دشمن تخلیه شده و همه عقب نشینی کرده بودند و احتمال اینکه دشمن تیراندازی کرده باشد ضعیف بود. در آن لحظه دوربین نداشتیم و فقط می‌دیدیم یک گروه به ستون در حال عقب رفت هستند. لباس‌هایشان با رنگ خاکی فرق داشت و مایل به سبز بود. تمام خاکریز اول را ما می رفتیم و آنها هم می‌رفتند. در خاک ریز دوم روبروی هم ایستادیم. می‌گفتیم آهای.... آنها هم می‌گفتند آهای... دست تکان دادیم آنها هم دست تکان دادند. احتمال می‌دادیم خودی باشند. در خاکریز دوم آنقدر به آنها نزدیک شدیم که به مروج گفتم قیافه‌ اینها به خودی ها نمیخورد. در یک لحظه متوجه فرمانده آنها شدیم. قدی کوتوله با سبیلی صدامی که همه سربازهایش شش تیغه بودند و دارای سبیل. گفتم صادق اینها عراقی‌اند. یک دفعه دیدیم با یک حرکت دست فرمانده، همه پریدند پشت خاکریز ما. عکس العملی نشان ندادیم. یک دفعه یک تانک پشت خاکریز روشن کرد و گاز داد آمد بالای خاکریز. یک عراقی هم پشت کالبیر خیلی آرام و راحت سر کالبیر پنجاه را به سمت ما گرفت. حالا دیگه ماشه را چکاند و ما با تمام توانبه عقب برگشتیم. در تمام عمرم اینطور ندویده بودم. هر لحظه احساس می‌کردم فشنگ بعدی تو کمر یا سرم می‌خورد. صدای گوش خراش کالیبر پنجاه از سر و روی و پشت ما می‌رفت تا رسیدیم به خاکریز اول و خودمان را پرت کردیم پشت خاکریز. وقتی نا امید شدند این‌بار با گلوله مستقیم تانک شروع کردند به شلیک. با توجه به پیشروی اولیه و عدم الحاق جناحین و آتش پیوسته دشمن، به هرحال پیروز مندانه خاکریزها را تحویل خودشان دادیم و به عقب آمدیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂