🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی "رفتار با اسرای ایرانی" 1⃣ محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 در حمله بستان صدام شخصاً به منطقه آمده بود تا بتواند ضمن جلوگیری از پیشروی نیروهای شما بستان را هم پس بگیرد. جنگ شدیدی در این منطقه در گرفته بود و آتش مثل باران از هر دو طرف می‌بارید. براثر آتش شدید نیروهای شما عده ای از نیروهای جيش الشعبی عقب نشینی کرده بودند و فرمانده این نیرو در همانروز به.دستور صدام و توسط محافظ مخصوصش صباح المرزه اعدام شد. حادثه دیگری که در این روز اتفاق افتاد، کشته شدن سرتیپ عبدالهادی بود و ماندن جنازه او در بین نیروهای ما و شما. صدام تاکید داشت که هر طوری شده جنازه آن سرتیپ را بیاورند. به همین دلیل اعلام کرد که هر کس جسارت به خرج بدهد و آن جنازه را بیاورد یک مدال شجاعت و دو رتبه بعنوان تشویق به او خواهد داد. چند نفر از نیروهای ما داوطلب شدند که بروند و جنازه سرتیپ عبدالهادی را از معرکه خارج کنند. بعد از چند ساعت دست خالی برگشتند در حالیکه تعدادی از آنها کشته شده و تعدادی هم مجروح شده بودند و جنازه آن سرتیپ هم در همانجا ماند. تقریباً شش ماه در منطقه بستان ماندیم، بعد از آن واحد ما را بطرف چنانه حرکت دادند. یک ماه ونیم در این منطقه ماندیم. در این مدت دو نفر از نیروهای شما بدست ما اسیر شدند. نفر اول یک سرباز جوان و بلند قد بود، در حمله ای که در تاريخ (٦١/٢/١٦) ٨٢/٥/٦ داشتند این سرباز بدست کماندوهای ما اسیر شد. آنها او را کتک زیادی زدند و می خواستند این سرباز را اعدام کنند، وقتی که من او را دیدم زخمی بود، یک ترکش به دهانش خورده بود و چون افسر بودم دستور دادم که آن سرباز را رها کنند... بله نام آن سرباز «موسوی» بود. من به او سیگار و آب دادم و پس از آن به بهداری پشت جبهه منتقل شد. یک روز قبل از حمله شما یک سرباز دیگر را هم اسیر کردیم. این سرباز هم جوان بود. او برای آوردن آب آمده بود و راه را گم کرده بود. وقتی که او را اسیر کردیم یک گالن ۲۰ لیتری هم بدست داشت. ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂