🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی "رفتار با اسرای ایرانی" 5⃣ محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ..بعد از مدتی که در این منطقه مانـدیـم واحـد مـا را بطرف جنوب حرکت دادند و ما به منطقه عملیاتی بدر آمدیم، چند روز بعد از استقرار، نوبت مرخصی من رسید و شب به من ابلاغ شد که فردا صبح می‌توانم به مرخصی بروم. ساعت ۸ شب بود، مشغول شام خوردن بودیم که حمله نیروهای شما آغاز شد. حمله بسیار سنگین بود و درگیری چند روز بعد ادامه داشت. در این خلال ۲ نفر از خلبانان هلی کوپترهای شما به اسارت ما در آمدند. یکی درجه اش سروان بود و یکی هم ستواندوم که دهانش مجروح شده بود، اینها تا سه روز در همین منطقه در اسارت ما بودند، من پیش فرمانده واحد رفتم... نام او سرهنگ دوم ((حسین الياس خضیر» بود. به او گفتم که این دو نفر احتیاج به غذا و آب دارند. ولی فرمانده بعلت اینکه درگیر جنگ بود نمی توانست به این خلبانها رسیدگی کند، او گفت که ما خودمان زخمی زیاد داریم. حالا چطور این افسر اسیر ایرانی را معالجه کنیم. من برگشتم و یک پزشکیار آوردم، چشمان آن خلبان بسته بود. وقتی که میخواستم دهان خون آلود او را پاک کنم فکر کرد که میخواهم او را کتک بزنم. آن پزشکیار توانست کمی او را معالجه کند. من مجدداً برگشتم به مقر سرهنگ و به او گفتم این اسرا احتیاج به غذا دارند. او گفت چشمهایشان را باز کن تا غذا بخورند. گفتم که با دست بسته چطور می‌شود غذا خورد، سرهنگ گفت خب دستهایشانرا بازکن. گفتم با چشمان بسته چطور غذا بخورند! بنابراین متقاعد شد که به آنها غذا بدهم و من آن دو خلبان را به رستورانی که داشتیم آوردم و به آنها غذا و سیگار دادم. چون سیگارشان در آب افتاده و خیس شده بود! همانطور که گفتم یکی از این خلبانها سروان بود. من به انگلیسی با او حرف زدم. ضمناً سه نفر سرباز هم در این رستوران خدمه بودند که فارسی می‌دانستند و به این خلبانها خیلی کمک کردند. ما وقتی که داخل رستوران بودیم نیروهای شما پیشروی کرده و به موضع ما رسیده بودند. در واقع ما در محاصره بودیم و بطرف ما هم تیراندازی می‌شد. ما هم بطور جدی می‌ترسیدیم، آن خلبان سروان که انگلیسی می‌دانست به من گفت یک تکه پارچه سفید بمن بدهید تا بطرف نیروهای خودمان بروم. ما یک تکه پارچه سفید به آن سروان دادیم و او از غذاخوری خارج شد در حالیکه پارچه سفید را بالای دست نگه داشته بود بطرف نیروهای شما رفت. آنها وقتی متوجه شدند که این افسر خلبان خودی است او را در آغوش کشیدند. این منظره را از دور تماشا می‌کردیم. نیروهای شما به اتفاق آن خلبان بطرف ما آمدند و ما همدیگر را در آغوش گرفته و روبوسی کردیم. آن خلبانها تمام رفتار ما را به نیروهای شما گفتند و آنها به هر وسیله ای می‌توانستند از ما پذیرائی می‌کردند. ضمناً فراموش کردم بگویم که خلبانان شما واقعاً زیبایی جسمی و روحی داشتند! ┄═• پایان این قسمت •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂