🍂
لایههای ناگفته - ۱۹
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی در کردستان عراق
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 ۴۔
خیانت فرمانده
خیانت فرمانده
من با نیروهایی که در برابرمان مقاومت کرده بودند صحبت کردم، آنها پس از اینکه موضوع برایشان حلاجی شد و خودشان فهمیدند که چه اشتباهی کرده اند حق را به ما دادند. البته ما آن پایگاه را جمع کردیم و امکانات آن را بین پایگاههای دیگر تقسیم کردیم. بعد از یک مدت کوتاه، همان مسئول سابق مقر که با بعثیها همکاری میکرد برای ما پیغام فرستاد که من همه شما را میکشم و کسی را نمی گذارم زنده به ایران برگردد.
من سریع برای او پیغام فرستادم که هر جا خواسته باشی حتی در دفتر حزب بعث، حاضر هستم با تو جلسه بگذارم، تنها و بدون اسلحه؛ ولی از تو نمی خواهم که پیش ما بیایی چون می دانم که میترسی. البته این یک تاکتیک سیاسی بود برای آمدن او و دستگیر کردنش. چند روز بعد من می بایست برای یک کار مهم به ایران برمیگشتم. به یکی از بچه های زبده سپردم که اگر فلانی آمد دست و پایش را می بندی و سوار بر قاطر راهی ایرانش میکنی. یک نامه هم برای همان شخص فرستادم که جهت مشخص شدن کارها باید در روز مقرر خود را به مقر ما برسانی.
البته آن شخص به مقر آمد؛ ولی توانسته بود از چنگال بچه های ما بگریزد. بعدها خبردار شدیم که مسئول امنیتی یکی از شهرهای عراق شده است. چندی بعد در ایران به خانوادهاش ـ که زن و دو بچه بودند ‐ برخوردیم. آنها را با نفربر به عراق فرستادیم تا خانواده اش به آتشی که با دست خودش افروخته بود، نسوزد.
۵- کمین
ما در طول هر مأموریت معمولاً به کمینهایی که از طرف عراق تدارک دیده می شد می افتادیم. ولی معمولاً کمینهای آنان موفق نبود؛ چون ما از شرایط خاصی استفاده میکردیم، مثل تاریکی شب و یا حرکت از روی ارتفاعات از تمام این کمینها خطرناکتر، کمینی بود که در کردستان خوردیم. برای یک مسأله خیلی مهم می بایست از منطقه ای می گذشتیم و خودمان را به محل مورد نظر میرساندیم. غروب بود و تأمین جاده ها جمع شده بود. کسانی هم که همراه ما بودند چند نفر از مسئولان بودند. ما ۸ نفر داخل یک تویوتای کالسکهای بودیم و خودم پشت رل نشسته بودم. اول جاده، دژبانی سپاه جلو ما را گرفت و گفت تأمینها را جمع کردهاند و رفتن ما خالی از خطر نیست.
پس از اصرار ما دژبان گفت پس یک نامه بنویسید و قید کنید که مسئولیتش به عهده خودتان است، آن وقت اگر می خواهید بروید، بروید.
به بچههای همراه گفتم :
- من مینویسم همگی امضا کنید که هر کس مسئول جان خودش باشد.
بچهها هم با بیخیالی گفتند: باشه بابا بنویس ما امضا میکنیم. نامه را نوشتم و بعد از امضای همه بچهها تحویل دژبانی دادیم و راهی شدیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂