🍂
مگیل / ۳۷
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
چند شب گذشت و گروهبان و خلبان عراقی با هم قهر بودند. اما بالاخره ما توانستیم این دو را باهم آشتی بدهیم. گروهبان البته حرفش را پس نگرفت و گفت من حرف بدی نزدم. این خلبان عراقی متوجه منظور من و نشده حرفهای مرا وارونه فهمیده. اما آشتی خلبان فقط به خاطر اصرار ما نبود، او داشت در افکار و عقیده اش تجدید نظر میکرد. یک شب پای آتش همه چیز را برای ما تعریف کرد. او می گفت صدام توی کله ما کرده بود که شما ایرانیها مجوس و آتش پرست هستید. قرآن و پیامبر اسلام را قبول ندارید و دشمن اعراب و مسلمین به حساب می آیید. اما وقتی با چشم خودم میبینم که زودتر از من بلند میشوید و وضو میگیرید و نماز میخوانید، غیبت کسی را نمیکنید، دروغ نمیگویید و قرآن میخوانید و کلی حدیث و روایت از حفظ دارید، تازه فهمیدم که صدام علیه العنه چه کلاهی بر سرمان گذاشته. این اول راه خلبان بود. شبهای بعد، کلی پول خرجمان کرد و فرستاد تا برایمان میوه و شیرینی محلی بخرند. سامی که عاشق دیوان حافظ بود و همیشه یک جلد از آن را همراهش داشت اشعار این شاعر بزرگ ایرانی را برای خلبان میخواند و ترجمه و تفسیر میکرد. شبهای بعد او را دیده بود که گوشه زندان برای خودش نماز شب میخواند و الا یا ایها الساقی را زمزمه میکند.
کمکهای پدر سامی همچنان میرسید و کردها هر روز بیشتر و بیشتر ما را تحویل میگرفتند. برادر بزرگتر سامی برای رساندن کمکها و پول به کردهای پ.ک.ک آمده بود و در ترکیه مستقر شده بود. این را از نامه هایی فهمیدیم که لابه لای گز اصفهان و سوهان قم پنهان کرده و برایمان فرستاده بود. حتی نشانی و شماره هتل محل اقامتش را هم نوشته بود. کردها هم که گویا لقمه چرب و نرمی به دست آورده بودند حالا حالاها قصد تحویل دادن او را نداشتند. چند بار از ما فیلم و عکس تهیه کردند و برای پدر سامی فرستادند و از طرفی هم با پولهای پدر سامی، روز به روز اوضاع ما بهتر میشد. آن قدر که در طویله تختهای سربازی با پتوهای نو و یک میز غذاخوری کار گذاشتند و حتی برای سرگرمیمان تلویزیون هم آوردند.
بودن یا نبودن تلویزیون برای من فرقی نداشت اما بین استوار و بقیه همیشه سر اینکه اخبار تلویزیون بغداد را ببینند و یا به رقص و آواز شبکه های ترک نگاه کنند دعوا بود. سامی در این بین ترجیح میداد کنار من بنشیند و با هم اختلاط کنیم. حتی یک بار هم به حرف آمد و گفت ای کاش از کردها نمیخواستم که برایمان تلویزیون بیاورند این سرکار استوار هم که انگار شو ندیده است. گویا استوار حرفهای سامی را شنیده بود و به او براق شده بود که «برو بابا ما که عروسک کوکی تو نیستیم. خودت میگویی برایمان تلویزیون بیاورند، خودت هم بگویی کدام شبکه را نگاه کنیم. دوره ارباب و رعیتی ور افتاده، ما انقلاب کردیم که این چیزها نباشد. حالا تو یکی توی این جمع از همه پولدارتری قرار نیست که حرفت را به ما تحمیل کنی. اینها را بعداً سامی برایم تعریف کرد و کلی به حرفهای استوار خندیدیم. اما
من آن شب پادرمیانی کردم و منبر جانانه ای را ترتیب دادم.
- برادرها در شان شما نیست که سر این شبکه و آن شبکه دعوا کنید.
این جعبه جادو همه حرفها و تصاویری که نشان میدهد پوچ است؛ درست مثل برنامه سازانش فکر میکنید حالا اگر اخبار تلویزیون بغداد را نگاه کردید، حرف های راست حسینی شنیده اید؟ برعکسش اگر چهار تا خواننده ترک آمدند و قر دادند لذتتان تکمیل شده؟
بعداً سامی برایم تعریف کرد که استوار از این حرف من بُر گرفته بود و به نفع خودش شبکه رقص و آواز را آورده بود. توجیه او هم این بود که من با این شبکه ها موافقم. به او گفتم: «مرد حسابی، ما آن موقع که چشم داشتیم این چیزها را نگاه نمیکردیم حالا که کار از کار گذشته دیگر چرا خودمان را بدنام کنیم. حکایت آش نخورده و دهان سوخته است.»
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂