🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊🍃 ابرویی بالا انداختم و پشت میز نشستم و شروع به تمیز کردن سبزی‌ها کردم. خاتون زیر لب داشت یک آواز محلی رو برای خودش می‌خوند و منم توی سکوت بهش گوش می‌کردم که یهو در خونه با صدای بدی باز شد. با تعجب نگاهی کردم که رهام وارد خونه شد و گفت: - سلام بر اهل منزل! خاتون چشم غره‌ای بهش رفت و گفت: - درد نگیری پسر این چه طرز وارد شدنه؟ رهام لبشو گاز گرفت و گفت: - این چه طرز حرف زدن عشقِ من اونم جلوی این ملعون ؟؟ خندم گرفت که خاتون گفت: - دهنتو ببند به من نگو عشق من خجالت نمی‌کشی این حرفا رو می‌زنی؟ رهام چشمکی به خاتون زد و گفت: - نه قربونت برم مگه عاشقا باید خجالتم بکشن؟ بالاخره از این حرفا به همدیگه می‌زنن.. خاتون کفگیرو تکون داد و گفت: - تو جرات داشتی بیا آشپزخونه اون وقت من می‌دونم و تو! رهام ابرویی بالا انداخت و گفت: - من غلط بکنم... همون لحظه نعیمه خانوم از بالا خاتون رو صدا زد که خاتون گفت: - مهسا حواست به غذا باشه الان برمی‌گردم! - باشه چشم. خاتون که رفت رهام وارد آشپزخونه شد. چشم غره‌ای بهش رفتم و گفتم: - بیکاری سر به سر این پیرزن میزاری؟ نمی‌دونی روی این مسائل حساسه؟ - رهام خنده‌ای کرد و گفت: - به جون تو خیلی پیره وگرنه خودم می‌گرفتمش.. لبمو گاز گرفتم و گفتم: - خجالت بکش این حرفا چیه می‌زنی؟ . @deledivane