👩‍⚖   🌷 ﷽ احسان سردرگم شده بودم. هرجايي كه ميرفتم به بن‌بست ميخوردم. بايد ذهنم رو متمركز ميكردم روي وكيلي كه زن برادر و بچه‌هاي برادر آقاي صالحي رو فراري داده بود. بايد ميفهميدم كه كي بوده و چه ربطي بهشون داشته. از اون طريق ميتونستم يه سر نخي پيدا كنم. اما هيچ ردي ازش نبود. فقط يه اسم و يه فاميل كه شبيهش صدتا فقط توي تهران وجود داره! با يادآوريش مثل برق از روي صندلي بلند شدم و تلفن رو برداشتم و زنگ زدم. چند تا بوق خورد و رفت روي پيغامگير. - سلام احمد! احسانم. هر وقت تونستي يه زنگ بهم بزن، كار واجبي دارم. تلفن رو قطع كردم و دوباره به پرونده‌هاي روبه‌روم خيره شدم. صداي در زدن اومد. - بفرماييد. خانم قدبلندي كه مانتوي قرمز و مشكي پوشيده بود و تاري از موهاي رنگ‌كرده‌ش رو بيرون گذاشته بود داخل اتاق شد. - سلام. از روي صندلي بلند شدم. - سلام. شما؟ دستش رو به سمتم دراز كرد. - محمدي هستم. منشيتون. يه تاي ابروم بالا رفت و با دقت براندازش كردم. دستش همچنان توي هوا مونده بود. با عشـ*ـوه نگاهي بهم كرد. دستش رو گرفتم و سريع ول كردم و داخل جيب شلوارم كردم. با دست خودم رو به ميز تكيه دادم. - به جناب صالحي گفته بودم كه منشي نياز ندارم. - ايشون گفتن كه به خاطر پرونده‌ي جديدي كه داريد حتماً به كمك نياز پيدا ميكنين. - بسيار خب. تشريف بياريد پشت ميزتون. وظايفتون رو خدمتتون عرض ميكنم. تار جلوي چشمش رو پشت گوشش گذاشت و لبخند كشداري روي چهره‌ش نشوند. - چشم. سري تكون دادم و به سمت ميز منشي رفتم. يه سري از كارها رو براش توضيح دادم كه مطمئنم هيچكدوم رو متوجه نميشد و فقط بهم زل زده بود. حال و حوصله‌ي عشـ*ـوه‌گريهاش رو نداشتم. چون اين تريپ از دخترها رو خوب ميشناختم. الان مطمئناً تا بچه‌دار شدنمون رو هم خيال كرده! اخمي روي چهره‌ام نشوندم و سعي كردم كه جدي توضيح بدم. با ديدن اخمم يه كم مؤدبتر نشست و بيشتر گوش ميداد. - ضمناً قراراي كاريم روي نظم و روال باشه. هر كاري رو هم كه ميگم سر موقع انجام بشه. از بي برنامگي خوشم نمياد. ساعت هشت صبح داخل شركت حاضر بشيد تا ساعت يك هم سر كار هستيد. سري تكون داد و گفت: - متوجه شدم. از ميزش فاصله گرفتم و به اتاقم برگشتم. به پرونده‌ها خيره شدم كه گوشيم زنگ خورد. جواب دادم. - سلام داداش. - سلام احمدآقا. خوبي؟ چه ميكني با زحمتاي ما؟ - اختيار داري. شما رحمتي. شرمنده مزاحمت هم شدم. - نه داداش اين حرفا رو نزن. در خدمتم. - راستش يه سؤالي داشتم. من بايد يه نفر رو پيدا كنم؛ يعني يه جورايي خيلي حياتيه. جريان رو بعداً برات تعريف ميكنم؛ ولي فقط ازش يه اسم و فاميل دارم و يه سابقه‌ي كاري خيلي مختصر. راهي هست كه بشه آدرسي چيزي ازش پيدا كرد؟! - راستش خودت كه بهتر ميدوني. بايد روال قانونيش رو طي كني. - كه حدوداً يه سالي دستم بنده. خيلي ضروريه. بايد توي همين يكي-دو ماه پيداش كنم. - باشه يه كاريش ميكنم. - چاكريم داداش. - اختيار داري. فقط هر چي رو كه ازش ميدوني برام بفرست. - باشه الان اسناد رو برات ايميل ميكنم. بسيار خب. - خيلي لطف كردي. انشاءاالله كه بتونم جبران كنم. - نزن اين حرف رو. - قربونت برم. امري نيست با من؟ - لطف داري. خداحافظ. - خداحافظ. گوشي رو قطع كردم و داخل جيب كتم سر دادم. اسناد رو براش ايميل زدم و خدا رو شكر كردم كه حداقل يه اميدي پيدا كردم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>