🪴 🪴 🌿﷽🌿 وقتی از خانم سهرابی شنید که شیدا مدارکی دال بر اختلاس و رشوه سهیل توی پروژه پارک رو به آقای جبلی نشون داده و آقای جبلی هم ناچارا اونها رو به وکیل شرکت داده تا پیگیری کنند، تمام تنش یخ کرد، باید کاری میکرد، فورا به کامران که وکیل دادگستری بود زنگ زد و ماجرا رو براش تعریف کرد، خانم سهرابی قبل از فرستادن اون مدارک به وکیل شرکت همش رو اسکن کرده بود و برای سهیل فرستاده بود، سهیل هم اون عکسها رو گرفت و رفت پیش کامران: سهیل مضطرب گفت: منشی شرکت واسم فرستاده- این مدارک رو از کجا گیر آوردی؟ -عجیبه! چقدر منشی وفاداری بوده! البته فقط به تو... -بس کن کامران، نظرتو در مورد مدارک بگو -این مدارک می تونه دخلت رو بیاره -یعنی چی؟ -یعنی کسی با داشتن این مدارک میتونه زندگیتو نابود کنه ... چند روز نرو خونه و بیا خونه ما، مطمئنا حکم جلبت رو گرفتند. سهیل دستی به موهاش کشید و گفت: همه این مدارک ساختگیه و یک پاپوشه... لعنت به اون زن... کامران که با شنیدن اسم زن گوشاش تیز شده بود گفت: کدوم زن؟ -سهیل من اگه همه چیزو ندونم نمیتونم کمکت کنم- هیچی بابا، هیچی -یک زن مدیر عامل شرکتمونه که با من بده و می خواست هر جور شده بدبختم کنه که داره موفق میشه. کامران ابرویی بالا انداخت و گفت: همین؟ سهیل کلافه گفت: آره همین، چطوری باید ثابت کنیم که این مدارک جعلیه؟ -جعلی نیست، امضای تو پاشه . -اما من اونجا رو امضا نکردم -آروم باش سهیل ... من باید بیشتر بررسی کنم ... سها کارگاهه زنگ میزنم بیاد خونه، تو فعلا برو خونه ما و تا وقتی که بهت نگفتم دورو بر خونه خودتون پیدات نشه، با فاطمه هم تماس بگیر و ماجرا رو بهش بگو ... ممکنه با حکم جلبت برن دم در خونتون، بهتره فاطمه خونه باشه، بگو بهشون بگه تو رفتی مسافرت. -اگه بخوان خونه رو بگردن چی؟ فاطمه که تنهاست. -اولا بعیده که بخوان بگردن، چون با حکم جلب فقط یک بار میشه خونه ای رو گشت و اونها این فرصتشون رو به همین راحتی از دست نمیدن، بعدم به فرض محال که بخوان بگردن، پلیس همراهشونه دیگه، نگران نباش... من پیگیر کارت میشم و تمام تلاشم رو برای تبرئت میکنم... اما... -اما چی؟ کامران سکوت کرد و باز هم به تماشای مدارک مشغول شد، سهیل کلافه گفت: خوب بگو اما چی؟ -نمیتونم الان نظری بدم، اما حدودا میتونم بگم دستم خیلی خالیه... سهیل نفس تندی کشید و لیوان آب رو تا ته سر کشید... +++ بسته ای که به دست محسن رسیده بود کمی نگرانش کرده بود، بی نام و نشون بود، معلوم بود چیزی که توشه نامه نیست، رو به مش رجب گفت: مرسی، می تونی بری مش رجب هم بیرون رفت و در رو بست. با باز شدن در پاکت، یک نامه و یک سی دی بیرون افتاد، محسن نامه رو برداشت و شروع کرد به خوندن: سلام آقای خانی امیدوارم بعد از خوندن این نامه به خاطر حفظ آبروی من هم شده نامه رو از بین ببرید. من شیدا فدایی زاده هستم. نمی تونستم رو در رو باهاتون صحبت کنم چون شرم وحیا مانع این کار میشد، بنابراین ترجیح دادم براتون نامه بنویسم. لطفا در مورد این نامه به هیچ کس علی الخصوص برادرم چیزی نگید. من چند وقت پیش با مردی آشنا شدم به اسم سهیل نادی، ایشون به من ابراز علاقه کرد و من بی خبر از اینکه ایشون همسری دارند به عقدشون در اومدم، قرار بود قضیه جور دیگه ای پیش بره و بعد از مدتی با هم ازدواج کنیم، اما بعد از مدت کوتاهی فهمیدم که این مرد یک شیاد بسیار حرفه ای است که با گول زدن دخترهای ساده ای مثل من به دنبال جمع آوری پول و ثروته، خدا رو شکر میکنم که این موضوع خیلی زود برملا شد و من از گردابی که گرفتارش شده بودم نجات پیدا کردم. این تنها بخشی از وجود اونه، اون یک کلاه برداره که از یک پروژه میلیونی که شرکت ما برعهده گرفته بود مبالغ زیادی اختلاس کرده و به جیب زده و خیلی چیزهای دیگه که مدارکش رو میتونید بعدا خودتون توی سی دی مشاهده کنید . البته امیدوارم اصل امانت داری رو رعایت کنید. ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🦋☘ 🦋🦋☘ 🦋🦋🦋☘ 🦋🦋🦋🦋☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷