0⃣4⃣6⃣ آن روی سکه مادری | قسمت۴ می‌نشینم پای نوشتن. امروز خدا طور دیگری به توانم برکت داد. همان چند‌خط حالم را خوب می‌کند. شب شده. سوختگی کیک را با چاقو در می‌آورم. میوه‌ها را برش می‌دهم، انارها را گل می‌کنم. لواشک‌ها و چیپس را توی سبد می‌گذارم. زنانگی‌هایم مثل قدیم، مفصل نشده، ساده و کم است اما هست. همسر از راه می‌رسد، غذا را سبک می‌خوریم. روسری صورتی را سر می‌کنم، آماده می‌شویم و به یاد قدیم می‌زنیم به دل خیابان. دیر‌وقت است و خیلی زمان نداریم. باید توی مسیر هله‌هوله‌ها را بخوریم. بعد هم می‌رویم خانه بازی. با پدرش دستش را می‌گیریم و از پله‌ها یک دو سه بلندش می‌کنیم، صدای خنده‌های پشت همش روی قلبم لبخند می‌کشد. هیچ‌وقت سمت استخر توپ‌ها نمی‌رود. این‌بار روی سرسره می‌گذارمش زیر توپ‌ها سر می‌خورد. صورتش را برای گریه جمع می‌کند و دست و پا می‌زند تا بلند شود. شروع می‌کنیم با پدرش توپ‌ها را روی سرش ریختن و هورا کشیدن، آن‌قدر خوشش می‌آید که نمی‌رود سمت موتور و دوچرخه که همیشه بند می‌کند به آن‌ها. امشب عاشقانه‌هایمان تازه شد. سوار ماشین که می‌شویم دست‌هایش را دور گردنم حلقه می‌کند و گونه‌هایم را پشت هم سفت می‌بوسد. قدردانی‌اش آن قدر می‌چسبد که به سینه‌ام فشارش می‌دهم. بر می‌گردیم خانه. لباس‌های روی بند جمع نشده‌اند. ماشین‌ها و مدادرنگی‌ها روی زمین ولو هستند. ظرف‌های کثیف توی سینک مانده. خانه مثل همیشه برق نمی‌زند. محمد‌مهدی هم عوض نشده. همان پسرک پرجنب و جوش است که هر چه بیشتر بازی می‌کند و می‌دود، انرژی بیشتری می‌گیرد! هنوز نرسیده، لباس‌هایش را یکی درمیان درآورده، می‌رود سراغ‌ دوش حمام و کنجکاوی‌های جدید بی پایان. من اما امروز یک پله بالاتر رفته‌ام؛ به صبر فکر کرده‌ام، به اندازه نوشیدن یک فنجان نسکافه داغ با پاره تنم. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها