۳۶۳ من در سال ۹۶ تونستم بورسیه تحصیلی دانشگاه آلمان رو برای مقطع ارشد بگیرم. در حال انتخاب خوابگاه و ... بودم که همسرم به خواستگاری من اومدن و دقیقا همون خصوصیاتی رو داشتن که همیشه دوست داشتم همسر آیندم داشته باشه. بین دوراهی سختی قرار گرفتم. و در نهایت به این نتیجه رسیدم که بعدا میتونم برای تحصیل دوباره اقدام کنم اما شاید در آینده دوباره فردی که انقد به دلم بشینه سر راهم قرار نگیره ( شرایط پذیرش من طوری بود که نمی تونستم با همسرم برم.) همون اول زندگی با همسرم صحبت کردم تا پس انداز ایشون و پول جهیزیه من رو روی هم بذاریم و یک خونه کوچیک بخریم به جای اینکه کلی وسیله بخریم و توی خونه اجاره ای زندگی کنیم. خوشبختانه خانواده خودم و همسرم از تصمیم ما حمایت کردن و ما چند سال اول زندگیمون رو در زیرزمین خانه مادرشوهرم که ۴۰ متر بیشتر نبود زندگی کردیم و از یخچال و فرش و تلویزیون و .. دست دوم اونها استفاده کردیم. منم دوست داشتم جهاز کاملی ببرم، اما راحتی آینده رو به خوشی چند روزه ترجیح دادم و الان خیلی خوشحالم که وسوسه نشدم و حرف بعضی از دوستامو گوش نکردم که میگفتن آدم فقط یک بار عروس میشه و فلان و بهمان. مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد و از ریخت و پاش های الکی صرف نظر کردم. بعدها همون دوستام بهم گفتن خوش بحالت که انقد عاقلانه تصمیم گرفتی و کاش ما هم یکم بیشتر روی تصمیماتمون فکر میکردیم. ۶ ماه خونه دار بودم که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم چون آدم هرچی جوونتر باشه، بیشتر حوصله بچه رو داره و دوران بارداری و زایمان راحت تری هم داره. در دوران بارداری برای کنکور ارشد درس خوندم و وقتی پسرم به دنیا اومد از پا قدمش و تلاشهای خودم رتبه ۴ کشوری رو در رشته خودم آوردم. دوباره وارد دانشگاه شدم و با حمایتهای همسرم درسم تموم شد همزمان اقساط خونه ای که خریده بودیم هم به کمک اجاره ای که می گرفتیم، تمام شد و به خونه خودمون رفتیم. موندنم تو ایران باعث شد حمایت خانواده ها به ویژه مادرم رو داشته باشم کلاسهای ارشد ۲ روز در هفته از صبح تا عصر بود. پسرم هنوز غذا نمیخورد بخاطر همین از چند روز قبل شیر خودمو فریز میکردم و بچه رو پیش مامانم میذاشتم. البته صبحها تا وقتی که خواب بود همسرم هم پیشش بود بعد که بیدار میشد همسرم بچه رو میبرد پیش مادرم. زمانیکه پسرم حالش خوب نبود یا واکسن داشت از غیبت هام استفاده میکردم و نمیرفتم کلاس. اساتیدم بخاطر اینکه نوزاد داشتم خیلی خیلی باهام راه میومدن، همه تشویقم میکردن حتی مسئولین آموزش و بخش اداری وقتی میفهمیدن خیلی تحسین میکردن و من با انگیزه بیشتری درس میخوندم. ۳ روز در هفته هم سرکار میرفتم و برای درس خوندن شبها بیشتر بیدار میموندم. زمانیکه پسر خواب بود همزمان با شام درست کردن کارهای ناهار فردام رو هم میکردم و برای اینکه به کارها برسم سرعتمو بیشتر کرده بودم و بازدهی کارم بیشتر شده بود. زیاد نمیرسیدم خونه رو مرتب کنم یا مثل قبل برای غذا درست کردن وقت بذارم ولی همسرم خیلی همراهی میکردن، در کل مشوق من بودن و توی کارها کمک میکردن. کم کم داریم به آوردن بچه دوم فکر می کنیم تا هم پسرمون همبازی داشته باشه و با هم بزرگ بشن و هم فرصت داشته باشیم بچه های بیشتری بیاریم. همیشه تلاش کردیم حرف مردم روی تصمیماتمون تاثیر نذاره و الان خدا رو شاکرم که طی این مدت کوتاه، هم ازدواج کردم، هم خونه دار شدم، هم یه پسر ناز دارم و هم ارشد گرفتم در حالیکه اگر رفته بودم الان احتمالا فقط یک مدرک ارشد داشتم. خواهش میکنم رسم و رسوم غلط رو کنار بذاریم همه چیزو ساده بگیریم و طبق صلاحمون عمل کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1