۳۶۵ ۱۶ سالم بود که با پسر عموم ازدواج کردم. پیش دانشگاهی عروسی کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون و من زمانی که کنکور می دادم، دو ماهه باردار بودم... حقوق بین الملل دانشگاه شیراز قبول شدم اما از اون جایی که رفت و آمد برام سخت بود انصراف دادم. هدی ساداتم به دنیا اومد و زندگی ما رنگ و بوی دیگه ای گرفت... دوباره کنکور شرکت کردم و توی شهر خودمون دانشگاه پیام نور رشته علوم تربیتی قبول شدم. همزمان بعنوان خبرنگار فعالیت می کردم و گاه گداری اجرای صحنه هم می رفتم. اساتیدمون خیلی بهمون امیدواری میدادن که می تونید با این رشته وارد آموزش و پرورش بشید و من این رو بیشتر شبیه خواب و خیال می دیدم. آخه چجوری؟با چه امیدی؟ خلاصه که بعد از سه سال در حالیکه هنوز داشتم درس می خوندم با همسرم تصمیم گرفتیم که دوباره یه فرشته وارد زندگیمون کنیم و خدای مهربون هم اجابت کرد و زهرا سادات ِ شیرین زبون به جمع ما پیوست. سال ۹۷ آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کردم و به مدد الهی قبول شدم. بعد از یه مدت اجراهام توی صفحه ی اینستاگرامم دیده شد و از طرف صدا و سیمای استانمون دعوت به کار شدم. تازه داشتم جا باز می کردم توی این دو حوزه که به شدت عاشق هر دوش بودم ... اما احساس کردم داره دیر می شه و لازمه که به فکر فرزند سوم باشیم. ولی کارم چی؟؟؟ اگه از دستش بدم چی؟؟؟ خیلی این فکرا توی ذهنم می چرخید اما توکل به خدا کردم و دلم رو زدم به دریا و امروز در حالیکه ضحی سادات سومین دخترم هنوز یک ماهش هم نشده دارم براتون پیام میدم. خدا رو صد هزار مرتبه شاکرم که فرزندان صالح و سالم به من و همسرم عطا کرده و ازش می خوام که دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار فرزندن رو سبز کنه... امروز الحمدلله رب العالمین وضعیت ما از هر زمانی بهتره... با همین شرایط دو بار رفتم پیاده روی اربعین و فعالیت های اجتماعی و روزمره خودم رو هم دارم. گاهی کم میارم، گاهی درجا می زنم ولی شیرینی های زیادی رو هم چشیدم و از خدا ممنونم بخاطر همه ی نعمت هاش که هر چقدر شکر کنم باز هم کمه... توکل خیلی مهمه... یادمون نره رازق اصلی خداست و اگه کار رو به دست اون بسپاریم حواسش بهمون هست. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1