◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_پنجاه_هفت 7⃣5⃣
.
فاطمه وزینب دست مرامیگیرند وب آشپزخانه میبرند.
روسری وچـــــادر راسرم میڪنند.وهردو باهم صورتم را میبوسند😘.
ازشوق گریه ام میگیرد.هرسه باهم به هال می رویم.روی مبل نشسته ای باڪت وشلوارنـــــظامی!....🙂
خنده ام میگیرد.
#عجـــــب_دامادی🙊
سربه زیرڪنارت مینشینم.اینباربادفعه قبل فرق دارد.
تومیخندی ونزدیڪم نشسته ای...ومن میدانم ڪ دوستم داری!
نَه نَه...بگذاربهتـــــربگویم
تو ازاول دوستـــــم داشتی!💞😍
خم میشوی ودرگوشم زمزمه میڪنی
_ چه مـــــاه شدی ریحانم😍
باخجالت ریزمیخندم؛
_ ممنون آقا شمام خیلـــــی...🙈
خنده ات میگیرد؛
_ مسخره شدم! نری برادوستات تعریف ڪنیا
هردومیخنـــــدیم.😄
حاج اقامینشیند.دفترش رابازمیڪند؛
✨«بسم الله الرحمن الرحیم»✨
.
..
....
هیچ چیزرانمیشنوم.
تنهااشڪ واشڪ😢 وصدای تپیدن نبض هایمان ڪنـــــارهم.....
دیدی آخربرای هـــــم شدیم؟
خدایـــــاازتوممنونم! 😭
من برای داشتن حـــــلالم جنگیدم..
والان ....
باڪنار چادرم اشڪـــــم راپاڪ میڪنم.
هرچه ب آخرخطبه میرسیم.نزدیڪ شدن صدای نفســـــهایمان بهم رابیشتر احساس میڪنم.
مگرمیشد جشـــــن ازین ساده تر!
حقاڪه توهم طلبه ای وهم رزمنده!.....
ازهمان ابتدا ســـــادگی ات رادوست داشتم💕
ب خودم می آیم ڪه؛
_ آیاوڪیلــــــــــم؟...
به چهره پدرومادرم نگاه میڪنم وبااشاره لب میگویم؛
_ مرسی بابا...مرسی مامان❤️
وبعدبلندجواب میدهم؛
_ بااجـــــازه پدرم ومادرم ،بزرگترای مجلس و...و آقاامام زمـــــان عج بله.... !
🎈🎊🎉🎈🎊🎉🎈🎊🎉
دستم رادردستـــــت فشار میدهی....
فاطمه تندتند شروع میڪند ب دست زدن👏👏
ڪه حاج اقا صلـــــوات میفرستدو همه میخندیم.🤭🙈
شیرینی عقدمانم میشود شڪلات نباتی روی عسلی تان...
نگاهم میڪنی؛
_ حالاشدی ریحـــانه ی❤️ علـــی!🙂
#ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق_قسمت57
#با_ابراهیم_و_نوید_دلها_تا_ظهور💚
@Ebrahim_navid_delha
✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨