🔰 اکنون می‌خواهم ❞ هنگامی که مشعل‌ها سیاه بودند و خورشیدها سیاهی می‌پاشیدند همراه یک غروب به جاده تاریکی رسیدم و با تاریکی، به «بلوغ» و خون عصیان در رگ‌های خسته‌ام دوید آنگاه، با پای بلند «بلوغ» در اوج گرفته‌ی «عصیان» از تاریکی گذشتم دلم باور کرد تاریکی، تنهایی است و تنهایی، مرگ است اکنون می خواهم این دلم را این جام شکسته را در جویبار قدس، شست و شو دهم اکنون می‌خواهم این سرم را این لاله‌ی شکفته را با نور سفید، آشتی دهم اکنون می خواهم در حِجله سپیده ابرها با خورشید، هم نشین شوم و به این زمین و به این کرانه اندوه، بازگردم تا مشعل‌ها و خورشیدها شعله‌ور شوند بهمن ۴۸ 📚 📝 استاد علے صفایے حائرے #️⃣ ╭✤ @Einsad ✤╮