🔰 ای کاروان درد ❞ ای کاروان درد اى‏ كاروان‏ درد اين گونه با شتاب، صبح مرا براى «شام» چه كسى مى‏ برى؟ عشق مرا به چه نفرتى هديه مى‏ كنى؟ تو آفتاب عشق مرا بردى‏ من راه را بر تو مى‏ بندم‏ اى كاروان تجارت‏ آفتاب مدينه را بر طلاى شام مريز آفتاب مرا بگذار من از شهر رسول، تا شهر خدا، تا شهر على، تا شهر خون، بى‏ تاب رفته‏ام‏ با اشك‏ هاى جارى بى‏ آواز اين آفتاب بى‏ غروب من است‏ در سينه‏ اى مى‏ درخشد كه او به شام ندارد تو در راه شامى آفتاب عشق مرا بگذار ... 📚 📝 استاد علے صفایے حائرے #️⃣ ╭✤ @Einsad ✤╮