. یابن الحسن! ای منتهای منتهای دلربایی! ای پادشاه مُلک عقل و پارسایی! ای مُنجیِ لب تشنگانِ بر رهايی! یابن الحسن! ای حُجّت اعظم! كجایی؟ شاید نشد بعد از همین دَم، دَم برآرم یابن الحسن! من هیچ‌کس جز تو ندارم می‌دانم این را که دگر وقتم تمام است من بهره اَم از عُمر، قدرِ اين سلام است عرض سلام ِ من به تو ختم کلام است دنیا بدون تو ظَلام اندر ظَلام است عرض گدایی به تو صبح و شام، کارم یابن الحسن! من هیچ کس جز تو ندارم شاید نشد دیگر که با تو راز گویم مدح تو را ای برترین اعجاز! گویم شاید نشد قسمت که شعری باز گویم بگذار تا یک مرتبه با ناز گویم: خواهم زمامم را به دستت واگذارم یابن الحسن! من هیچ‌کس جز تو ندارم اصلاً مشخص نیست باشد وقت، دیگر اصلاً مشخص نیست مانَم پشتِ این در شاید نشد دیگر نمایم ندبه، آخر بگذار تا یک مرتبه با دیده‌ی تر... مات تماشای تو گردد چشم تارم یابن الحسن! من هیچ‌کس جز تو ندارم هرگز نی ام بر نَفْس خود، خوش‌بین و دانا بسیار نامعلوم باشد وضع فردا شاید نشد قسمت کنم مدحِ تو آقا من را بخر ای مهربان‌‌ْارباب! حالا... حالا که با لطفت برت خدمت‌گزارم یابن الحسن! من هیچ‌کس جز تو ندارم وقتی که با هر باد، ممکن هست مرگم... زخمی ز سیل و آتش و باد و تگرگم احساسی اَم با شعر و قلب و ساز و برگم با وصف تو مولای من! ایمن به اَرگم هستم پناهنده به تو با حال زارم یابن الحسن! من هیچ‌کس جز تو ندارم سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۱ .